ماجرای قتل آقای لاهوتی توسط خمینی و لاجوردی
سیوپنج سال پس از قتل جنایتکارانه مرحوم حسن لاهوتی، رژیم آخوندی از فرط رسوایی برملا شدن یکی دیگر از جنایاتش، هنوز جرئت بیان چندوچون این واقعه را ندارد، اما حقیقت رودرروی خواست مرتجعین پوشیده نمانده است. بهرغم تلاش برای پنهان نگهداشتن اینگونه تبهکاریها، گوشههایی از جنایات انجامشده توسط جلادان خمینی که جز مشتی سفله عقبمانده از تاریخ و آدمکش حرفهای نیستند در جابجای آنچه بهعنوان خاطراتشان به مناسبتهای مختلف بیان میکنند، بیرون زده است. باشد تا در جریان به ثمر نشستن «جنبش دادخواهی خون شهیدان مردم ایران»، پروندههای سایر فجایع هولناکی که به دست این نامردمان صورت گرفته نیز گشوده شود.
«آیتالله حسن لاهوتی اشکوری» در زمره شمار زیادی از روحانیان بود که در دهه ۱۳۵۰ با مشاهده محبوبیت اجتماعی فوقالعاده مجاهدین، بهویژه در میان جوانان ایران، بههواداری از این جنبش برخاست و در فعالیتهای پشت جبهه و بهخصوص جمعآوری کمکهای مالی برای پیشبرد مبارزات مجاهدین فعالیت میکرد. در سال ۱۳۵۴ هنگامی که براثر ضربه خیانتبار اپورتونیستهای چپنما، سازمان مجاهدین یکچند متلاشی شد، مرحوم لاهوتی در دافعه این ضربه، بهجریان راست نزدیک شد و در آستانه انقلاب ضدسلطنتی در سال ۱۳۵۷ در میان افراد نزدیک بهخمینی بود. او از همراهان خمینی در نوفللوشاتو و از مسافران هواپیمای ایرفرانسی بود که خمینی با آن در ۱۲ بهمن۱۳۵۷ پرواز داشت، تصویر او به همراه گرگزاده خمینی (احمد) و آخوند مطهری در عکس خمینی که با تکیهبر خلبان فرانسوی روی پلکان هواپیما در حال پائین آمدن است، دیده میشود.
با اینحال از همان ماههای نخست پس از بهقدرت رسیدن خمینی دجال، بهدلیل مواضع شرافتمندانه اش که نمیخواست با جنون قدرت طلبی خمینی و سفلگی و رذالت دارودسته او همراهی کند، بهتدریج از آنها فاصله گرفت و متقابلاً با مبارزات مجاهدین همسویی نشان میداد.
در ماههای پس از سی خرداد ۱۳۶۰، خمینی که از مخالفتهای او احساس تهدید میکرد شخصاً بهدژخیم دربارش، لاجوردی، دستور قتل او را داد. در هفتم آبان ۱۳۶۰ آقای لاهوتی بر اثر مسمومیت در زندان اوین جان باخت.
نگاهی به پارهای از اعترافات مقامها و عوامل رژیم جنایتکار آخوندی که هرکدام گوشههایی از این جنایت را به مناسبتهای مختلف بیان کردهاند، بدون هرگونه تفسیر میتواند تصویری از شدت دشمنی وحشتآلود نظام ولایتفقیه با مجاهدین را در رابطهای که با «آیتالله لاهوتی» داشتند، ارائه کند:
سایت هابیلیان : پس از مرگ لاهوتی، امام اشارهیی ولو گوچک بهاو نکرد
… هفتم آبان سالروز فوت شیخ حسن لاهوتی است… [خمینی] روزی او را «نور چشم» خود میخواندند (صحیفه امام، جلد ۱۰، صفحه ۱۱۳) ولی در حدود دو سال پسازآن، زمانی که او از دنیا رفت نهتنها هیچ پیامی صادر نفرمودند بلکه حتی در سخنرانیهای متعدد خود در آن ایام هم هیچ اشارهای (ولو بسیار کوچک) به او نکرد… نشان شدن او توسط [مجاهدین] به پیش از انقلاب بازمیگشت، زمانی که تب مبارزه مسلحانه، بسیاری را فراگرفته بود و بیتوجه به اصول و بدون بصیرت، [مجاهدین] را بازوان ستبر اسلام فرض میکردند و در حمایت از آنها از هیچ کوششی فروگذار نمینمودند. در همین فضا بود که شیخ حسن لاهوتی به اصرار … خواست که او را به سازمان مجاهدین خلق وصل کند و نهایتاً همچنین شد (هفتهنامه شهروند امروز، شماره ۷۰، صفحه ۶۵) از این زمان بود که به گواهی بسیاری از مبارزین، شیخ حسن لاهوتی مقدار بسیاری از پولهایی را که از مردم بهعنوان وجوهات شرعی دریافت میکرد، به سازمان [مجاهدین] میداد (هفتهنامه شهروند امروز، صفحه ۶۷ و خاطرات محمدحسن خاکساران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه ۲۷۹) او حتی در این راه، نامه (و شاید نامههایی) هم به [خمینی] در نجف نوشت و از ایشان خواست که [مجاهدین] را تأیید نمایند (خاطرات سید حسین موسوی تبریزی، نشر عروج، صفحه ۱۸۰ و صفحه ۲۸۳) حتی در خاطرات مبارزانی نقلشده است که شیخ حسن لاهوتی همکاری با سازمان [مجاهدین] را حتی پس از سال ۵۴ … ادامه داده بود (خاطرات …مهدوی کنی انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه ۱۴۶) …در این راه، پسر او (وحید) نقشی اساسی یافت… تقریباً تمام مطلعین و آشنایان بیغرض شیخ حسن لاهوتی متفقالقولاند که وحید لاهوتی (که عضو سازمان [مجاهدین] بود) عامل اصلی القائات سازمان بر ذهن شیخ حسن لاهوتی بوده است، حتی دیگر اعضا یا هواداران [مجاهدین] هم که شیخ حسن لاهوتی را دوره کرده و ذهن او را جهت میدادند، از کانال همان پسرش وارد میشدند. [یکی از مریدان خمینی] در این باب گفته است: «وحید، پسر آقا، ارتباط با مجاهدین داشت و آنها از طریق وحید، القائات خود به آقا را میکردند.» (هفتهنامه شهروند امروز، شماره ۷۰، صفحه ۶۷)… …[آخوند] دعاگو هم بهدرستی اذعان نموده است: «وحید لاهوتی، پسر آقای لاهوتی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بود. او زمانی که ما در زندان اوین بودیم، در طبقه پایین آن به سر میبرد. در زندان، وحید گاهی با پدرش رفتوآمد و معاشرت داشت… وحید مرتب اعضای مختلف سازمان مجاهدین خلق را نزد آقای لاهوتی میآورد و آنها القائاتی به ایشان میکردند» (خاطرات … محسن دعاگو، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه۱۸۹)… پس از انقلاب هم [مجاهدین] که قصد نداشتند چنین گوهر گرانبهایی برای خود را از دست بدهند، باواسطههایی (که پی گرفتن ردّ آنها مجالی دیگر میطلبد) پیشنهاد مسئولیت یافتن آقای لاهوتی بر کمیتههای انقلاب (که در آن زمان تنها نیروی مسلح انقلاب محسوب میشدند) را دادند و اگر بصیرت و صلابت [مطهری] نبود، شاید فاجعهای برای انقلاب رخ میداد. [مهدوی کنی] آن ماجرا را چنین به خاطر میآورد: «[خمینی] در آنوقت در مدرسه علوی تشریف داشتند. ما با دوستان در روز دهم یا یازدهم اسفند نشسته بودیم. … ساعت حدود یازده و نیم شب بود که ناگهان [مطهری] سراسیمه از اتاق دیگر وارد شدند و گفتند: چه نشستهاید که امکان دارد فاجعهای رخ دهد. گفتیم چه شده؟ گفتند: الآن این نهضتیها … اینها با آقای لاهوتی [نزد خمینی] هستند و [خمینی]، حکم فرماندهی نیروهای انقلابی را برای آقای لاهوتی نوشتهاند و بناست ساعت ۱۲ از رادیو پخش شود و این فاجعه است. نه از جهت خود آقای لاهوتی که خود آقای لاهوتی آدم بدی نیست، ولی ایشان فردی عاطفی و به یک معنا احساسی و ساده است. اینها دورش را گرفتهاند و ممکن است رگ حیاتی انقلاب؛ یعنی نیروهای مسلح انقلاب را در اختیار اینها قرار دهد و این خیلی خطرناک است. … [مطهری] از همانجا [نزد خمینی] رفتند و عرض کردند شما دو سهدقیقهای به این اطاق [اطاق پهلویی] تشریف بیاورید. … [مطهری] گوشزد کردند که این جریان، جریان خطرناکی است. … ناگفته نماند که [خمینی] نسبت به [مطهری] بیش از همه علاقه و ایمان داشتند. ضمناً ایشان مسئله تفکیک کمیته و سپاه را هم طرح کردند؛ بهخصوص برای اینکه کار، شدنی باشد، گفتند که آقای لاهوتی را برای سپاه بگذاریم-آن وقت هنوز سپاه شکل نگرفته بود- [خمینی گفت]: پس چه کسی کمیته را قبول میکند؟ گفتند: [مهدوی کنی] اعلام آمادگی کرده؛ [خمینی گفت] که اشکالی ندارد و حکم سرپرستی کمیتهها بهطور موقت به نام حقیر صادر گردید.» (خاطرات [مهدوی کنی]، صفحات ۲۲۶ تا ۲۲۸)…یکی از موارد بسیار حیاتی در این قضیه (که اثرات فاجعهآمیز آن در زمان ورود [مجاهدین] به فاز جنگ مسلحانه آشکار شد) رسیدن انبوهی از اسلحه به دست [مجاهدین] از همین کانال بود… علیمحمد بشارتی (مسئول اطلاعات وقت سپاه) به یک نمونه از این موارد چنین اشارهکرده است: «سفر دیگر ما به کرمانشاه بود که در معیت مرحوم آقای لاهوتی، نماینده وقت [خمینی] در سپاه، صورت گرفت. … در این سفر که سه روز به طول انجامید سلاحهای زیادی جمعآوری کردیم که بیشتر آنها ژ-۳ و کلت، از نوع روولور، بودند. تصمیم داشتیم که همه اینها را به تهران منتقل کنیم که به علت نفوذ [مجاهدین] ورق به گونه دیگری برگشت. در سفر کرمانشاه، پسر آقای لاهوتی -وحید- هم همراه ما بود، اما هیچ مسئولیتی نداشت. او با [مجاهدین] در ارتباط بود و با تحت تأثیر قرار دادن پدرش، تعداد زیادی از سلاحهای جمعآوریشده، خصوصاً کلتها را از او گرفته و برده بود. من خیلی دیر از این قضیه مطلع شدم. آقای فرزین به من گفت که آقا وحید سلاحها را جعبه کرده و برده است. با شنیدن این خبر خیلی عصبانی شدم، اما رعایت حال آقای لاهوتی را کردم و به ایشان چیزی نگفتم. بااینحال تصمیم گرفتم که قضیه را با [خمینی] در میان بگذارم، چون این مسئله چیزی نبود که بتوان آن را جدی نگرفت و از کنار آن بهسادگی گذشت. … فردای آن روزی به قم رفتیم تا گزارشها را خدمت [خمینی] عرض کنیم. [خمینی] احوال آقای لاهوتی را پرسید. من فرصت ندادم و گفتم آقای لاهوتی همین است. آدم بسیار عاطفی است و خیلی از صحبتهایی که میکنند دلپذیر و دلنشین است اما به لحاظ سیاسی آسیبپذیر است و همه و ازجمله مجاهدین او را میخواهند جذب کنند. [خمینی] که معمولاً خیلی کم سؤال میکردند، یک سؤال دیگر هم راجع به روابط آقای لاهوتی و مجاهدین پرسیدند و من پاسخ دادم که ایشان مانند ما در زندان بوده و در آنجا با اکثر آنها آشنا شده است؛ اما آشنایی و رفاقت یکچیز است و هواداری از آنها چیز دیگر و موضوعی ثانوی است؛ ایشان هواداری هم میکنند.» (عبور از شط شب، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحات ۲۳۵ تا ۲۳۷) البته همین رفتارهای آقای لاهوتی که گزارشهای مکررش توسط فرماندهان انقلابی سپاه (مثل … جواد منصوری و علیمحمد بشارتی) به [خمینی] میرسید بهعلاوه عملکرد مخرب شیخ حسن لاهوتی در سخنرانیهایش به نفع مجاهدین و علیه نظام، نهایتاً باعث شد که [خمینی] پس از مدتی او را از سمتش کنار گذاشته و [خامنهای] را جایگزین او کنند. (همان، صفحه ۲۳۷) … [مجاهدین] بهموازات این اقدامات و برای هرچه بیشتر اثر کردن نقشههایشان، طرح برجسته کردن شیخ حسن لاهوتی در جامعه را هم پیشگرفته و با جدیت دنبال میکردند… درهرحال این روند نزدیکی جدی [مجاهدین و مخالفین با خمینی] با شیخ حسن لاهوتی ادامه یافت و جلوههای متعددی به خود گرفت تا آنکه نهایتاً او بهصورت کامل از خط امام کناره گرفت و … در مسیری کاملاً معارض با انقلاب افتاد و دستآخر در جریان بازداشت همان فرزند [مجاهدش]، به دادستانی احضار شد و در آنجا به دلیل عارضه قلبی (که عدهای آن را خودکشی به دلیل فشارهای عصبی و عاطفی میدانند) درگذشت. … [آخوند محسن] دعاگو (در صفحات ۱۸۹ و ۱۹۰ خاطراتش) درباره او گفته است: «عملکرد آقای لاهوتی بسیار بد بود، اگر میخواستند او را محاکمه کنند، قطعاً به اعدام محکوم میشد.»بهنقل از سایت هابیلیان(شعبه وزارت اطلاعات) ـ۱۶ آبان۱۳۸۹
«… [سؤال] کار با آقای لاهوتی به کجا کشید؟
ـ [رفیقدوست]: ما قبل از انقلاب باهم زندان بودیم و رفاقت داشتیم. آقای لاهوتی از ابتدای انقلاب از [مجاهدین] حمایت کرد. تا زمانی که در سپاه بود، با او درگیر بودیم. لاهوتی و من هردو یک تصمیم گرفتیم؛ هرکدام میخواستیم آنیکی را از سپاه بیرون کنیم. تا اینکه رفتم خدمت امام و گزارش مفصلی از کارهای لاهوتی دادم. برای مدرک هم چند کپی از حکمهایی را که ایشان صادر کرده بود با خود بردم. علاوه بر این گزارش دادم که در سپاه دو مهر وجود دارد، یکی در دبیرخانه و دیگری در جیب آقای لاهوتی… آقای لاهوتی حکمهایی به دادگاه مینویسد که …فلانی حق دارد این اسلحهها را بهجای دیگر ببرد…زیر آن حکم را مهر میزند. دو گروه پیش ایشان میروند، [بستگان نظام سابق] و مجاهدین خلق. امام در باره گزارش و مستندات من تحقیق کردند و بدون اینکه حکم بدهند. قرار شد آقای لاهوتی در سپاه نباشد. باز یک طغیان و تظاهرات به طرفداری از ایشان علیه ما برپا شد، که آقای لاهوتی باید برگردد. ما هم با سید احمدآقا هماهنگ کرده و اتوبوسی در اختیار مخالفان گذاشتیم. برای اعتراض [نزد خمینی] در قم رفتند، که ایشان آنها را تحویل نگرفتند.
[سؤال] چرا ایشان زندان رفت؟
ـ او سه پسر داشت. حمید وسعید که دامادهای آقای هاشمی بودند، یکی پزشک و دیگری مهندس بود. بچههای منطقی و خوبی بودند و هستند. سومی وحید بود که عضو [مجاهدین] بود. قبل از انقلاب، وقتی با لاهوتی در زندان بودیم، وحید هم در زندان بود. آقای لاهوتی خیلی به او علاقه داشت. ما هرچه تلاش میکردیم از [مجاهدین] جدا بشود، نمیشد. انقلاب که شد، ارتباطش با آنها بیشتر شد. تا اینکه سپاه او را دستگیر کرد و به اوین رفت. در این زمان آقای لاهوتی دیگر در سپاه پستی نداشت، ولی مهر سپاه را برداشته و هنوز همان کارها را میکرد. گزارشهای متعددی به دادستانی رفت که ایشان در خانهاش نشسته و با مجاهدین همکاری میکند. با مکاتبه و مهر سپاه، اسلحه و وسایل دیگر را خارج کرده بود. [لاجوردی] حکم دستگیری لاهوتی را نوشت. یکی از افراد تیمی که لاهوتی را گرفتند، مدتها محافظ من بود. میگفت:«سه روز قبل از آنکه برای دستگیری به خانه ایشان برویم، پسرش وحید را گرفته بودند.
و آقای لاهوتی بهشدت عصبانی بود. وحید، که پس از دستگیری تصمیم گرفته بود خودکشی کند. یک روز بهدروغ گفته بود که با سران مجاهدین خلق در ساختمان آلومینیوم خیابان جمهوری قرار دارد. مأموران را برمیدارد و به آنجا میروند. بعد در فرصتی مناسب خودش را از طبقه چهارم به خیابان میاندازد و کشته میشود. آقای لاهوتی از خودکشی وحید خبر نداشت.
زمانی که مأموران وارد خانه او میشوند، در حال نوشتن نامهای سرگشاده به پسرش وحید بود. شاید خیلیها از اینکه من این حقایق را میگویم ناراحت بشوند، اما اینها اسناد تاریخی است و باید گفته شود. من آن نامه نیمهتمام را دست [لاجوردی] دیدم. حتماً اکنون در اسناد دادستانی انقلاب وجود دارد. لاهوتی در جملاتی که به وحید نوشته بود، به امام اهانت مستقیم کرده بود، که از ذکر آن شرم دارم… من این داستان را از آقای آجرلو شنیدم…»
بهنقل از کتاب خاطرات محسن رفیقدوست
صادق طباطبایی برادر همسر احمد خمینی: آقای لاهوتی از بهشتی خیلی عصبانی بود.
شب قبلش من و احمدآقا منزل آقای لاهوتی بودیم، البته دومین شب متوالی بود که آنجا بودیم. صبح آن روز یک سر رفتم اداره و برگشتم. آقای لاهوتی خیلی عصبانی بود و میخواست علیه آقای بهشتی سخنرانی بکند. احمدآقا گفت: «حواست باشد که آقای بهشتی عملاً رئیس شورای انقلاب بوده است و انتقاد از او نباید به انتقاد از شورای انقلاب منجر شود، چون امام روی شورای انقلاب حساسیت دارند. اگر میتوانی حساب آقای بهشتی را از شورای انقلاب جدا کنی، برو و سخنرانی کن. اگر نمیتوانی، صلاح نیست.» پسر آقای لاهوتی فردای آن روز دستگیر شد. ما تا قبل از ظهر آنجا بودیم و بعد آمدیم. وقتی آقای لاهوتی خانه نبود، از طرف دادستانی به آنجا میریزند و مقادیر زیادی اسلحه پیدا میکنند. آقای لاجوردی دستور داده بود بریزند و اسلحهها را جمع و وحید را دستگیر کنند. آقای لاهوتی به خانه برمیگردد و میبیند خانه را تفتیش و تخلیه کردهاند. خانمش هم بسیار از نحوه برخورد آنها، ناراحت بود. آقای لاهوتی با آن حالی که شب پیش داشت و صحبتی که با احمدآقا کرده و این وضعی که پیش آمده بود، احساس کرد دارد دسیسهای برایش چیده میشود … این مطلبی است که بعدها بچههای مرحوم لاهوتی گفتند. البته حرف بچههای او که همگی وابسته به مجاهدین خلق بودند، با شیوههای خاصی که این افراد دارند، نمیتواند ملاک قرار بگیرد… من از لاجوردی انتقادات زیادی دارم، ولی دلیلی ندارد که در مورد مرگ آقای لاهوتی، یک امر غیرواقع را به او نسبت بدهم. تمام تلاش من این است که حتیالامکان باور این نسل را بهنظام خدشهدار نکنم.
بهنقل از خبرگزاری فارس ۲۰ بهمن ۱۳۸۸
اکبر هاشمی رفسنجانی: آقای لاهوتی از مواضع امام وما انتقاد داشت
رفسنجانی درخاطرات روز ۲۲ خرداد ۱۳۶۰ خود نوشته است: «شب آقای لاهوتی آمد و بحث زیادی درباره موضع ایشان داشتیم. ایشان از موضع امام، ما، مردم، صداوسیما و مجلس انتقاد داشت».
بهنقل از خاطرات رفسنجانی، ۲۲ خرداد ۱۳۶۰
فاطمه رفسنجانی همسر سعید لاهوتی: بابا گفت سکوت کنید.
«سؤال: پس علت بازداشت وحید بعد از انقلاب در آبان ۱۳۶۰ چه بود، اگر عضو مجاهدین نبود؟
فاطمه رفسنجانی: ما هم نفهمیدیم. یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند که وحید در زندان است. پدر من هم تماس گرفت با آقای لاجوردی و پرسید که چرا وحید در زندان است؟ ایشان هم گفتند که یک سری سؤال و جواب است که انجام میدهیم و تمام میشود. دو روز بعد به ما خبر دادند که پای وحید شکسته و در زندان است. پدرم دوباره تماس گرفت که چرا پای او شکسته، قرار بود که آزاد بشود؟ آقای لاجوردی هم گفتند که میخواستند ما را بر سر قراری ببرد در ساختمان پلاسکو خیابان جمهوری، اما یکدفعه فرار کرده و خودش را از طبقهای پایین انداخته که باعث شده پایش بشکند. تا اینکه یک روز دکتر عالی به خانه ما آمدند و گفتند وحید هم فوت کرده است. ما بلافاصله با بهشتزهرا تماس گرفتیم و متوجه شدیم، ده روز است که وحید را دفن کردهاند. به ما گفتند که وحید در بیمارستان، خودش را از تخت مجدداً به پایین انداخته و فوت کرده است.
سؤال: علت بازداشت آقای لاهوتی، به فاصله دو روز از بازداشت وحید چه بود؟
فاطمه رفسنجانی: ما واقعاً نفهمیدیم که علت این مسأله چه بود. یادم هست که روز چهارشنبه بود و من به حزب رفته بودم…سعید با من تماس گرفت و گفت که من نمیتوانم بیایم دنبال تو و خودت به خانه برو. گفتم چرا؟ گفت بچههای اوین با حکم آقای لاجوردی به خانه ما آمدهاند و اجازه خروج هم به من نمیدهند و من و بابا در خانهایم…اینها میگویند ما حکم آقای لاهوتی را هم داریم که اگر نخواهد با ما بیاید او را میکشیم… من بلافاصله به خانه آمدم و به [احمد خمینی] اطلاع دادم که آقای لاهوتی را گرفتهاند و به اوین بردهاند … ساعت ۹ شب بود که سعید به من زنگ زد و گفت که به ما گفتهاند آقای لاهوتی حالشان بههمخورده و ایشان را به بیمارستان بردهاند که وقتی به بیمارستان رفتم متوجه شدم ایشان فوت کردهاند. گزارش پزشکی قانونی البته بعداً مؤید آن بود که سم استرکنین در معده ایشان وجود دارد و علت فوت، همین مسمومیت شناخته شد… بابا هم خیلی پیگیری کردند ولی بعد به ما گفتند که شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید.
سؤال: گویا برای مراسم تشییعجنازه آقای لاهوتی هم مشکلاتی داشتید. اینطور نیست؟
فاطمه رفسنجانی: بله جنازه آقای لاهوتی را قبل از ساعت ۳ بردند… ما که رسیدیم ایشان را داخل خاک گذاشته بودند.
سؤال: آیا این مسأله باعث نشد که پسرهای آقای لاهوتی از شما و خانوادهتان دلگیر شوند؟
فاطمه رفسنجانی: بابا با خود آنها هم صحبت کردند. ولی آنها هم آدمهای باهوشی بودند و موقعیت را فهمیدند»
فائزه رفسنجانی(همسر حمید لاهوتی): مغازهداران خودکشی را رد کردند.
«آنچه ما میدانیم این است که مرگ وحید در اثر ضربهای بوده که به سر او زده بودند ولی بقیه ماجرا چندان روشن نیست. یک سال بعد از حادثه به ساختمان پلاسکو که میگفتند محل خودکشی وحید بوده رفتم و از بسیاری از مغازهدارها دراینباره پرسیدم. بهاتفاق همه وقوع چنین حادثهای را رد کردند. جنازه وحید را تحویل ندادند و معلوم نیست خبر خودکشی وحید نیز صحت داشته باشد. وقتی مسأله را پیگیری کردیم به ما گفتند به خاطر انقلاب سکوت کنید».
بهنقل از نشریه حکومتی شهروند امروز ـ شماره ۷۰ سال ۱۳۷۸
سعید لاهوتی(فرزند ارشد مرحوم لاهوتی): مسمومیت با سم استرکنین
«گزارش پزشکی قانونی که بعداً به دست ما رسید، علت فوت پدرم را سکته تشخیص نداده بود. من گزارش پزشک قانونی رادارم و یک نسخه از آن را هم به شما میدهم. مطابق این گزارش آقای لاهوتی به علت مسمومیت با سم استرکنین فوت کرده است».
بهنقل از نشریه حکومتی شهروند امروز ـ شماره ۷۰ سال ۱۳۷۸
No comments:
Post a Comment