Friday, September 30, 2016

یادی از شهید گرانقدر محمدکاظم عزیزی شرق




محمدکاظم عزیزی شرق که با نام کاظم در بین دوستان و آشنایان شناخته می‌شد، متولد ۱۳۳۸ در نیشابور بود که بعداً همراه خانواده در جنوب شرق تهران سکنی گزیدند. کاظم بسیار خونگرم، دوست داشتنی و صمیمی بود. او خیلی زود و در سنین نوجوانی با مسائل سیاسی آشنا شد. کاظم ۱۵-۱۶ ساله بود که توسط ساواک شاه دستگیر شد و دو سال را در زندان‌های شاه و زیر شکنجه به سر برد.
در زمان خمینی دژخیم نیز ۶ماه در زندان‌های قرون وسطایی و زیر شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت. او بعد از ۸سال مبارزه با دو دیکتاتوری شاه و شیخ در دیماه سال۶۱ در سن ۲۳سالگی در زیر شکنجه در زندان گوهردشت، به شهادت رسید. او را به دور از اطلاع خانواده و مخفیانه در قطعه۹۱ ردیف۱۶ بهشت زهرا به خاک سپردند. علاوه بر محمدکاظم، دو برادر دیگر از خانواده مجاهدپرور عزیزی شرق نیز در زمره شهیدان مجاهد خلق هستند:
علیرضا عزیزی شرق در سال۶۲ در زندان گوهردشت کرج تیرباران شد. وی هنگام شهادت۲۱ سال داشت.
محمدرضا عزیزی شرق متولد ۱۳۴۶ در نیشابور بود. وی در آذر۶۴ اولین ارتباط مستقیمش را با سازمان مجاهدین برقرار کرد. در بهمن۶۴ دستگیر شده و یک سال را در زندان به‌سر برد. محمدرضا بعد از آزادی از زندان به فعالیت‌های خود ادامه داده و در اواخر سال۶۶ به ارتش آزادیبخش پیوست. او در عملیات کبیر فروغ جاویدان بعد از ساعت‌ها رزم و نبرد به شهادت رسید.


آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
فریادشان تموج شط حیات بود      چون آذرخش در سخن خویش زیست
 مرغان پرگشوده طوفان که روز مرگ    دریا و موج و صخره براشان گریستند
مختصری از زندگی کاظم قهرمان:‌
محمدکاظم از ابتدا، باهوش و اکتیو بود و ذهنی فعال و خلاق داشت. قبل از اینکه به مدرسه برود خودش دنبال خواندن و نوشتن بود. از کلاس اول به کتابخانه شهر مراجعه کرده و دنبال گرفتن کتاب بود. اما به دلیل کمی سن به او کتاب نمی دادند. لذا او سعی می کرد در همان کتابخانه کتاب را تا به آخر بخواند. بعد از مدتی مسؤل کتابخانه که استقبال او را دیده بود به او اجازه داد کتابها را با خودش ببرد. هر کتابی که می گرفت تا آخرش را خوانده و حفظ می کرد به گونه ای که برای دیگران می توانست همه آن را تعریف کند. کاظم نسبت به همه چیز حساس و جدی بود و دنبال چرایی‌ها می رفت و تا جواب نمی گرفت دست از تلاش و تکاپو برنمی‌داشت. روحی سرکش داشت که در مقابل اختلاف سطح زندگی طبقات مختلف اجتماعی واکنش داشت. برای مثال وقتی کلاس پنجم دبستان بود همه بچه‌های مدرسه را جمع کرده و راجع به وظیفه دولت نسبت به مردم و فقر و حلبی آباد صحبت کرده و گفته بود:«دولت مقصر این وضعیت است و ما نباید اجازه بدهیم یک عده گرسنه باشند و یک عده در کاخ زندگی کنند…»
سال۱۳۵۱ زمانی که ۱۳ سال بیشتر نداشت در روزنامه‌ها خبر تیرباران بنیانگذاران سازمان توسط دژخیمان شاه، منتشر شد. کاظم مقابل دکه روزنامه فروشی خبر را خواند و بلافاصله و با صدای بلند به مادر گفت: «بیا این را ببین! مجاهدین را تیرباران کردند ولی این‌ها نوشته اند خرابکاران …»!. این در حالی بود که چند ساواکی در محل بوده و بلافاصله کاظم را گرفته و برای ساعتی او را برده و بازجویی کردند.
کاظم تاثیر جدی روی اطرافیان و اعضای خانواده داشت. آن‌ها را به جنوب شهر و حلبی آباد برده و نشان می داد که مردم در چه وضعیتی زندگی می‌کنند. او می‌گفت: «ما نباید اجازه بدهیم مردم اینطوری زندگی کنند». او توضیح می داد وظیفه یک دولت چیست. مثلاً می گفت: «همه در جامعه باید برابر باشند و نباید عده ای گرسنه و عده ای سرمایه دار باشند. باید برای جامعه رفاه ایجاد شود و همه بتوانند از همه امکانات بهره مند شوند و این وظیفه دولت است. الان که در جامعه حلبی آباد هست تقصیر دولت است و باید اعتراض کرد. نباید اجازه بدهیم این بی عدالتی ها بشود… باید جامعه را آگاه کرد که حقوقش را بداند تا بتواند حقش را بگیرد. نباید اجازه داد حق کسی پایمال شود».
 او بسیار صبور، متین و قلبی بزرگ و مهربان داشت و همیشه در مواجه با دوستان لبخند بر لبانش بود. به اطرافیانش عشق می‌ورزید و همه نیز به او علاقه وافری داشتند. به همه کمک می کرد. همیشه به فکر خانواده و پدر و مادر بود و برای رفاه آن‌ها از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمی‌کرد.  
برای خواهران و برادران و دوستانش یاری مهربان و کمک کار بود. هر از گاهی همراه با آنها به کوه می‌رفت و از ایستادگی و مقاومت در برابر سختی‌ها و مشکلات مسیر مبارزه می گفت.
در خرداد ماه ۵۴ بدلیل فعالیت های سیاسی دستگیر شد، هنگام دستگیری با پوتین چنان ضرباتی به ساق پایش زده بودند که او روی زمین پرتاب شده بود. طی چند ماهی که در زندان قصر بود بارها مورد بازجویی قرار گرفت و برای گرفتن اعتراف، او را در سلول انفرادی و قفس انداخته و با شلاق او را بارها شکنجه کردند.
از آنجا که کاظم در آن زمان فقط ۱۶سال سن داشت او را از زندان قصر به زندانی در کرج که زندانیان عادی زیر ۱۸سال بردند. بازجویی‌هایی در آنجا نیز ادامه داشت و چند ماه هم در انفرادی به سر برد. کاظم طوری با زندانیان عادی رفتار کرده بود که آن‌ها نیز سیاسی و جذب او شدند.
در تابستان ۵۶ و بعد از دو سال و هم زمان با شروع تظاهرات و انقلاب ضد سلطنتی کاظم نیز از زندان آزاد شد.
کاظم که از داخل زندان با مجاهدین بیشتر آشنا شده بود، گمشده خود را پیدا کرده و پس از آزادی دوستان و اطرافیان خود را نیز با سازمان مجاهدین خلق آشنا ساخت.
او برای اطرافیان و هم محله ای‌ها و دوستانش کلاس عربی گذاشته و قرآن یاد می‌داد. با دوستانش به کوه رفته و اعلامیه پخش می‌کردند و شعار می‌نوشتند. اکثر دوستان کاظم بعداً به سازمان پیوسته و بسیاری از آن‌ها هم در زمره شهیدان والامقام مجاهدین هستند از جمله: مجاهد شهید غلامرضا پورآگل که از فرماندهان ارتش آزادیبخش بود که در عملیات کبیر فروغ جاویدان به شهادت رسید. 

No comments:

Post a Comment