فرزاد يكي از شهيدان قهرمان خلق كه درزير شكنجه هاي دژخيمان خميني در زندان ساري به شهادت رسيد
دانش آموز 19 ساله "فرزاد شریعتی" مجاهد خلق از بچه های منطقه شرکت نفت قائمشهر بود که زیر شکنجه درساری بتاریخ 25 مرداد سال شصت توسط پاسداران بشهادت رسید.
محل تولد: قائمشهر
سن: 19
محل شهادت: ساری
زمان شهادت: 1360
حضور اپوزیسیون سوریه در گفتگوهای آستانه چگونه خواهد بود؟ با این حجم زیاد از اطلاعاتی که تاکنون در مورد نحوه برگزاری این کنفرانس به بیرون درز کرده است؟ بالاخره اپوزیسیون شرکت خواهد کرد؟ و آیا باید انتظار دیدار ترکیه با هیأت اپوزیسیون را برای بنای آنچه که باید مورد مناقشه قرار گیرد، داشته باشیم؟
اسامه تلجو عضو هیأت سیاسی ائتلاف ملی سوریه در این باره به تلویزیون العربیه توضیح میدهد. اسامه تلجو عضو هیأت سیاسی ائتلاف ملی سوریه: دیدارها میان اپوزیسیون و رزمندگان در داخل با برادران ترک ادامه دارد. اما در رابطه با جلسه پیش رو در آستانه، که توجهات به آن جلب شده، ما تا حدودی خطوط جدی از سوی روسیه برای آتشبس را میبینیم و در مقابل آن هم، ما لجاجت و سرسختی رژیم ایران را در سرزمینهایی مانند وادی برده میبینیم که تحت کنترل رزمندگان قرار دارد در آنجا این رژیم جنایتها مرتکب میشود تا هر گونه راه رسیدن به آتشبس را متوقف کند. آتشبس نمیتواند واقعی باشد مگر با سه شرط: اولاً تحت نظارت سازمان مللمتحد و بر پایه بیانیه ژنو 1، قطعنامههای 2254 و 21188 شورای امنیت باشد. ثانیا مرجعی که هیأت انقلاب و کنفرانس ریاض بر آن تکیه کرده و آنهم هیأت عالی گفتگوکننده است که نماینده ائتلاف و تشکلهای رزمنده در گفتگوهاست. ثالثا باید آتشبس با توقف اعمال خصمانه تضمین شود. این بهمعنای توقف انواع بمبارانها و توقف محاصرهای است که با هدف کوچ دادن اجباری اهالی اعمال شده است.
العربیه: روسیه میگوید که هیأت عالی گفتگو کننده در این رابطه ذیربط نیست بنابراین چه اپوزیسیونی در این گفتگوها حاضر میشود؟
اسامه تلجو عضو هیأت سیاسی ائتلاف ملی سوریه: اپوزیسیون مکلف شده در هر گفتگویی شرکت کند که به سود مردم سوریه باشد و از درد و رنج آنها بکاهد و خواستهایشان را در سرنگونی این رژیم جنایتکار برآورده کند، . ما بهعنوان انقلابیون و اپوزیسیون مطلقاً اعتراضی به این کار نمیکنیم. اما باید در چارچوب شروطی باشد که من الآن برشمردم. باید در چارچوب این مشخصهها باشد که واقعی و منطقی و قانونی است. ما این موضوعات را شروط نمینامیم. آیا میتوان قطعنامههای شورای امنیت و سازمان مللمتحد را شروط نامید؟ این قطعنامهها، حداقل خواستهای مردم سوریه را برآورده میکنند. ما این قطعنامهها را پذیرفتیم و همیشه هم از سازمان ملل و شورای امنیت خواسته و میخواهیم که آنها را اجرایی کنند و هرکس که با ما بهعنوان نمایندگان مردم سوریه پشت میز مینشیند باید این قطعنامهها را بهرسمیت بشناسد.
در بحبوحه چپاولهای نجومی و فساد حکومتی و هزینه های کلانِ خامنه ای برای کشتار و قتل عام درسوریه، در حاکمیت پلید آخوندی، زخم جانکاه و بزرگ دیگری جامعه ایران را تکان داده است. علاوه بر فجایع کودکان کار و کارتن خوابی و بحران محیط زیست، در فصل زمستان و سوز سرما، محرومان و بیخانمانهای میهنمان، به گورهای خالی برای خواب پناه بردهاند. اين موضوع به يك رسوايي ديگر براي نظام ضدمردمي و چپاولگر آخوندي تبديل شده و نفرت و انزجار عمومي را برانگيخته است.
روزنامه حكومتی شهروند، در گزارش تكان دهنده اي درباره بیخانمانها نوشت که ۵۰ نفر از افراد بي خانمان، برای پناه گرفتن از سرما در گورهای خالی در شهریار میخوابند. فرماندار رژیم در شهریار در گفتگو با خبرگزاري رسمي رژيم، این پدیده شوم و تکاندهنده در حاكميت آخوندها را مورد تأیید قرار داد. در عين حال، مأموران سركوبگر رژيم روز سه شنبه با ضرب و شتم، گورخوابها را از گورستاني در شهريار بيرون کردند. روزنامه شهروند در ادامه گزارش خود نوشت: گورخوابها برگشتهاند. هر کدام به داخل یک قبر سر میخورند. سکوت گورستان سنگین و هوا سرد است. یکییکی، بنرهای پاره، تکه پتوهای مندرس و تختهچوبهای نیمهسوخته روی گورها کشیده میشود. خیلی که هوا سرد میشود، دنبال چوب میگردند برای درست کردن آتش و گرمشدن در گورها. زن، مرد و کودک، کارتنخوابهایی که در قبر، نشسته میخوابند. یکی از گورخوابها میگوید: «دیگر اینجا چوب هم برای آتشزدن، پیدا نمیشود» یک ماهی میشود که سرما کارتنخوابها را راهی اطراف و درون گورستان بزرگ نصیرآباد باغستان در حومه شهریار کرده است. در درون گورستان، ٣٠٠ گور از پیش آماده وجود دارد که٥٠کارتنخواب دستکم ٢٠ گور را اشغال کردهاند. در هر گور یک نفر و گاهی هم سه تا چهار نفر زندگی میکنند.
بنر سفیدی که روی یکی دیگر از گورها کشیده شده، کنار زده میشود و مردی به سرعت خودش را بالا میکشد. سن و سالش بهسختی به ٣٠سال میرسد. سرما پوست روی بینیاش را برده و تبدیل به زخم بزرگی کرده است. یک زن گورخواب نیز میگوید: پنج روز پیش آمدم اینجا، دیدم کسانی که در اینجا هستند همزبان هستند، تصمیم گرفتم بمانم. همسرم هم قرار است به اینجا بیاید». پخش خبرهاي مربوط به پديده شوم گورخوابي در ايران تحت حاكميت آخوندي آنچنان نفرت و انزجار مردم ايران را برانگيخته كه تلويويون حكومتي با پخش گزارشي تلاش كرد به رفع و رجوع آن بپردازد
گورخوابي در حالي به پديده هاي ديگري همچون كارتن خوابي و بي خانمي در نظام آخوندي اضافه شده كه علاوه بر دزديها و چپاولهاي ميلياردي كه در تاروپود اين رژيم تنيده شده، رژيم آخوندي ميلياردها دلار از سرمايه هاي اين مردم محروم را صرف حفظ مزدوران گوش بفرمانش در سوريه و لبنان و كشورهاي ديگر مي كند تا حاكميت ننگينش را همچنان پابرجا نگه دارد.
استراون استیونسون رئیس بنیاد اروپایی آزادی عراق بر سرنگونی رژیم ایران با حمایت مقاومت ایران تأکید کرد.
وی که با روزنامه الزمان بینالمللی مصاحبه میکرد گفت: «بایستی طرحهای سرنگونی رژیم ایران روشن شود و این امر محقق نخواهد شد مگر با حمایت از شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق چرا که اپوزیسیون سازمانیافته اصلی را نمایندگی میکنند که رژیم ایران از آن هراس دارد. به نظر من نادیده گرفتن اپوزیسیون دموکراتیک ایران دخالتهای رژیم ایران در منطقه را افزایش خواهد داد».
استراوان استیونسون افزود: «ارتباط من با این اپوزیسیون دموکراتیک از 17سال پیش و از روزهای اول در پارلمان اروپا شروع شد. در آنموقع فهمیدم که سازمان مجاهدین خلق ایران و ائتلاف سیاسی شورای ملی مقاومت تحت رهبری خانم مریم رجوی یک نیروی دموکراتیک واقعی است. آنها بهدنبال منافع خاص خودشان نیستند بلکه خواستار آزادی و عدالت مردم ایران میباشند که تحت سرکوبی وحشیانه از جانب رژیم ایران قرار دارد. همچنین متوجه شدم که رژیم ایران نه فقط دشمن مردم ایران بلکه یک اخلالگر بزرگ در منطقه میباشد و از زمان بهدست گرفتن قدرت توسط آیتالله خمینی در سال 1979 این رژیم بسیاری از افراطی گرایان اسلامی را مورد پشتیبانی قرار داد که تبدیل به منبع اصلی تروریسم و بیثباتی در خاورمیانه شدند. بنابراین ما از مجاهدین خلق که اسلام بردبار و دموکراتیک را در مقابله با خطر رژیم ایران نمایندگی میکنند حمایت کردیم و این جنبشی است که اکنون از صلح و امنیت در منطقه خاورمیانه و همه جهان دفاع میکند بنابراین دولتهای دموکراتیک در جهان بایستی از مقاومت ایران حمایت کنند چرا که این اقدام، وحشیگری رژیم ایران که تهدید اصلی صلح جهانی است را روشن میسازد».
استراون استیونسون در پاسخ به این سؤال که امکان به محاکمه کشاندن مقامهای رژیم ایران به اتهام جنایت علیه مردم ایران در مقابل دادگاههای بینالمللی چقدر است؟ گفت: «واقعیت این است که رژیم ایران در طول تقریباً چهار دهه حکومت خود بدترین و وحشتناکترین انواع سرکوب و دیکتاتوری را در حق مردم ایران انجام داده و میدهد. خوشبختانه به یمن وجود مقاومت سازمانیافته مردم ایران و در رأس آن خانم مریم رجوی و انبوه حامیان بینالمللی آن خیلی از موارد قتل و کشتار و سرکوب و شکنجه این رژیم بهصورت مستند گردآوری شده و قابل ارائه به هر دادگاه بینالمللی میباشد. بهعنوان نمونه در سال 1988 رژیم ایران و با دستور مستقیم شخص خمینی بیش از 30هزار تن از زندانیان سیاسی ایران وعمدتا مجاهدین خلق را در طی حدود دو ماه اعدام کرد. اکنون به یمن تلاشهای خانم رجوی این موضوع یک کمپین گسترده بینالمللی حقوقبشری برای کشاندن مسئولان این جنایات به دادگاه بینالمللی است و من خیلی خوشبین هستم که این کار انجام خواهد شد و سران این رژیم بهخاطر جنایاتشان حتماً به دادگاههای بینالمللی کشانده خواهند شد...»
روزنامه حكومتی شهروند، چاپ تهران، در شماره امروز خود سهشنبه هفت دی 95گزارشی از افراد بیخانمان در شهریار منتشر و اعتراف کرد که در حاکمیت پلید ولایتفقیه ۵۰ نفر از این افراد برای پناه گرفتن از سرما در گورهای خالی در شهریار میخوابند.
فرماندار رژیم در شهریار در مصاحبه با خبرگزاری رسمی رژیم موسوم به ایرنا پدیده گورخوابها را مورد تأیید قرار داده است.
در قسمتی از اعتراف تکاندهنده روزنامه شهروند آمده است: گورخوابها برگشتهاند. هر کدام به داخل یک قبر سر میخورند. در تاریکی یا مشغول مواد میشوند یا به چه فکر میکنند، نمیدانیم. سکوت گورستان سنگین و هوا سرد است. یکییکی، بنرهای پاره، تکه پتوهای مندرس و تخته چوبهای نیمه سوخته روی گورها کشیده میشود. آنها مرگ را زندگی میکنند. خیلی که هوا سرد میشود، دنبال چوب میگردند برای درستکردن آتش و گرمشدن در گورهایی که پایان زندگیست برای همه، اما برای اینها شده سرآغاز و سرپناه. زن، مرد و کودک؛ کارتنخوابهایی که در قبر نشسته میخوابند. «دیگه اینجا چوب هم برای آتیشزدن، پیدا نمیشه» این را یکی از میهمانهای ناخوانده این اتاقهای تاریک و باریک میگوید.
یک ماهی میشود که سرما کارتنخوابها را راهی کرده تا اطراف و درون گورستان بزرگ نصیرآباد باغستان در حومه شهریار ساکن شوند. عدهیی درون گورستان و در قبرهای از پیش آماده شده و چندین خانواده در اطراف گورستان، در منطقه بلوکزنی و زیر کانال در چادر زندگی میکنند. در درون گورستان، ٣٠٠ گور از پیش آماده وجود دارد که ٥٠ کارتنخواب دستکم ٢٠ گور را اشغال کردهاند. در هر گور یک نفر و گاهی هم سه تا چهار نفر زندگی میکنند. این گورها عموماً برای خواب مورد استفاده قرار میگیرند و در طول روز و زمانی که افراد برای تهیه پول مواد و غذا ضایعات جمع میکنند یا گدایی میکنند، خالی هستند؛ اما باید حواسشان به گورشان باشد چرا که از طرف دیگر کارتنخوابها مورد سرقت قرار میگیرند. به پتوهای پاره و لباسهای کهنه هم رحم نمیکنند. هیزمهای سوخته، ظرفهای یک بار مصرف غذا، پلاستیک و تکه پارچههای موجود در بعضی از گورهایی که الآن سقف ندارند، نشان میدهد که قبلاً مورد استفاده یک گروه دیگر بوده است. گورهای از پیش آماده شده در سمت چپ گورستان، روبهروی قبرهایی که در آن تدفین انجام شده و با فاصله کمی از مسیر رفتوآمد مردم قرار دارند. یک نفر از سر کنجکاوی گوشهیی از پتوی کشیدهشده روی یکی از گورها را کنار میزند تا ببیند درون آن چه خبر است؛ ناگهان با هجوم کارتنخوابهایی که در گور خوابند مواجه میشود. حسن ناراحت از اینکه چرا خواب بعدازظهرش را بر هم زدهاند، سرش را از قبر بیرون میآورد و با اشاره دست سعی میکند فرد کنجکاو را دور کند. آرمان کارتنخواب دیگریست که همان نزدیکی در حال قدم زدن است و با دیدن این صحنه به سرعت به سمت گورها برمیگردد. میآید تا آن غریبه را از محل زندگیشان دور کند. جنگ لفظی که بینشان پیش میآید، توجه تعداد بیشتری از مردمی که برای خواندن فاتحه به گورستان آمدهاند را به این سمت جلب میکند.
بنر سفیدی که روی یکی دیگر از گورها کشیده شده، کنار زده میشود و مردی به سرعت خودش را بالا میکشد. سن و سالش بهسختی به ٣٠سال میرسد. سرما پوست روی بینیاش را برده و تبدیل به زخم بزرگی کرده است. سردش میشود، لبههای کلاه بافتنی مشکیاش را روی گوشش پایین میکشد. به اطرافش نگاه میکند میگوید: «امنه، خبری نیست». خم میشود تا به زن لاغراندام کمک کند که پشت سرش برای بیرون آمدن از گور تلاش میکند. از چند گور آن طرفتر صدایی میآید: «شهناز، شهناز» اما جوابی نمیگیرد. یکی از رهگذرها میشنود و بلند صدا میزند: «شهناز کیه؟ صداش میکنن.» همان زنی که چند دقیقه قبل، تا شانه داخل گور بود و حالا خودش را بالا کشیده، دستهای پینه بستهاش را با پشت لباس بلند قهوهایش پاک میکند و کشدار میگوید: «هاااااااا؟ میام الان». عَبِد کنار شهناز ایستاده، داد میزنه: «بلندتر بگو اسمشو تا همه بفهمن»، میترسند نامشان را به غریبهها بگویند. فاشنشدن اسمشان جزیی از هویتشان است. تمایلی برای حرفزدن ندارند. نگاهشان هم که میکنی رو برمیگردانند. بعد از چند سؤال درباره وضعیتشان، اینکه اینجا چهکار میکنند؟ و چرا اینجا را انتخاب کردهاند؟ شهناز میگوید: «پنج روز پیش برای تهیه مواد آمدم اینجا، آخه شنیدم اینجا مواد ارزانتره، یه نفر بهم حلوا داد. دیدم چند نفر بالای گورها نشستن، از اون حلوا بشان دادم، دیدم همزبان منن، تصمیم گرفتم بمانم، شوهرمم قراره بیاد همینجا.».
هیچکس بهاندازه عوامل رژیم آخوندی، از شدت نفرت مردم ایران از این نظام فاسد و مجریانش باخبر نیست. آنها آنقدر در عقده این بدنامی و حقارتهای خود دفن شدهاند که ناچار برای رتقوفتق امورشان هم از ترس آبروریزی جرئت نمیکند با اسمورسم خود به میدان نبرد با دشمنانشان بیایند، لذا پناه به عناوین عاریتی میبرند و خود را پشت اسامی سرقتی قایم میکنند تا چهره کریهشان دیده نشود و البته در این «بحران مشروعیت» برای کسب آبروی ظاهری، چه شگردی مؤثرتر از سوءاستفاده از اسم و عنوان خوشنامترین و معتبرترین اسامی؟ یعنی فرزندان آگاه و فداکار مردم ایران: «مجاهدین خلق ایران».
من اکبر صارمی فرزند قهرمان خلق و برجستهترین زندانی سیاسی تاریخ معاصر ایران، مجاهد شهید علی صارمی هستم. یکی از موارد سوءاستفاده وزارت بدنام اطلاعات که توضیح مقدماتیاش را در بالا دادم، سوءاستفاده رذیلانه این ارگان بدنام از نام پدر قهرمانم است، کسی که در قلب مردم آزاده ایران برای ابد جای گرفته است. گشتاپوی بیچشم و روی آخوندی در توئیتر حسابی بازکرده بانام او، صفحهاش را هم برای جلب اعتماد مراجعین، مزین به عکس «این قهرمان سرفراز» کرده است، درحالیکه وقتی وارد صفحه میشوی سراپا علیه آرمانهایی است که آن بزرگمرد در منتهای شرافت و آزادگی تا آخرین لحظه حیاتش برای اعتلای آن رودرروی خلیفه ارتجاع عاشقانه ایستاد و همین هم باعث شد آماج کینه حیوانی و سبوعیت ارتجاعی خامنهای قرار بگیرد و تنها چاره را کشتن او بپندارد. با توجه به اعتبار و سابقه درخشانی که پدر قهرمانم داشت کمتر کسی در میهن اشغالی است که در مسائل اجتماعی دستی داشته و نام او را نشنیده باشد و از سابقه زندان و فشارهایی که این رژیم جنایتکار به او و بقیه زندانیان سیاسی وارد کرده است، خبر نداشته باشد. بهطور خاص پدرم بهعنوان سابقهدارترین زندانی سیاسی ایران درمجموع در زمان شاه و شیخ بیش از ۲۴سال را در شکنجهگاههای مختلف گذرانده بود. او باوجودی که جسمش در زندانها محبوس بود ولی هیچگاه روح بلند خود را تسلیم دژخیمان نکرد و با روشهای پیچیده و منحصربهفردی در آن ایام بهطور مرتب و به مناسبتهای مختلف به افشای رژیم آخوندی میپرداخت و در محکومیت این رژیم خونریز و جنایتهایی که دژخیمان آن انجام میدادند، پیام به بیرون زندان میفرستاد و متقابلاً همگان را به مقاومت و یاری مجاهدین خلق ایران و رهبری پاکباز آن فرامیخواند. من تقریباً تمامی پیامهای او را برای خودم نگهداشتهام و آنها را قاب کرده و در اتاق خودم به دیوار چسباندهام. اینها بهعنوان اسناد افتخار از ایستادگی پدرم و همه زندانیان سیاسی ایران در مقابل این رژیم سفاک است که میخواست با اعدام و سرکوب همه را منکوب و مقهور و خمیده کند، اینها سندهای افتخار تاریخی ایران و ایرانی است که در سیاهترین دوران حیات خود در مقابل این حاکمیت سیاه سرخم نکردند و ایستاده مردن سرفرازانه را بر ننگ تسلیم به این فاشیسم مذهبی ترجیح دادند. پدرم همیشه میگفت: «من آنها را آنقدر ترساندهام که مجبورند مرا اعدام کنند.» اراده ستودنی پدرم نمادی برگرفته از اراده سترگ ملت ایران در نبرد آزادیخواهانهاش بود که هرگز تن به این رژیم وحشی نداده و آنقدر آن را در قامت مقاومت سازمانیافته و سرفرازش ترسانده است که مجبورند فقط با تکیه روزانه به چوبههای دار در میدانهای شهرها حکومت ننگین خود را چند صباحی بیشتر تحمیل کنند. یک رژیم حاکم چقدر باید در موضع ذلت و حقارت باشد که با خریدن بیآبرویی بسیار، یک معلم آزاده که چیزی جز فریاد آزادیخواهی در دست نداشت را اعدام کند و بعد برای تبرئه خودش از این جنایت، حساب توئیتر به اسم او درست کند و جنایت خودش را به کسانی نسبت دهد که «علی آقا» بالاترین عشق و عواطفش را بهپای آنها نثار کرده بود! همین عمل بهروشنی و به صورتی گویا پوسیدگی و فقدان مشروعیت حاکمیت ولایتفقیه را به نمایش گذاشته است! این عمل تعبیری جز این ندارد که همه عوامل این رژیم جهل و جنایت هم تا بن استخوان میدانند که این «علی آقا» و سازمان محبوبش هست که در موضع حق و سمت درست تاریخ قرار دارند و اعدامشان نهتنها از شأن آنها نکاسته و جلوی پیشرفت آنها را نگرفته که محبوبیت آنها را صدچندان و جاودانه کرده است. آیا گواهی حقانیت بهدرستی یک راه، بیشتر از این میشود که دژخیم برای انتشار خزعبلات خود، آن را در پوشش و اسم قربانیانش عرضه کند؟ این عمل خود به حقانیت قربانی اعتراف میکند. معنی آن چنگ کشیدن به دیوار از سر خشم و سر به دیوار کوبیدن گشتاپوی مفلوک و ارتش پوسیده سایبری آن است؛ یعنی در آچمز قرار داشتن، یعنی بیماری لاعلاج و درمانناپذیر ولیفقیه زهرخورده در برابر صخره مقاومت.
یاد گفتهای از پدرم افتادم، وقتی برای دیدن من به اشرف آمده بود به من گفت: «باور نداشتم تو را اینجا ببینم، وقتی در زندان بودم یک نفر بریده را نزد من آورده بودند که میگفت اکبر، فرزندت از مجاهدین جدا شدهاست و الآن در یکی از اردوگاههای پناهندگی در عراق است و نیاز به پول دارد و وضعیت خوبی هم ندارد.» پدرم ادامه داد: «من باور نکردم اما بهر حال چون دور بودم، امکان تحقیق را نداشتم و نمیتوانستم مطمئن شوم که حرف او درست است یا خیر، ذهنم از آسودگی خارج شدهبود و با خودم میگفتم نکند از مجاهدین جدا شدهباشی و خیلی نگرانت بودم ولی الآن که تو را میبینم خیلی خوشحالم و یکی از دلایل آمدنم به اشرف نیز از بابت این بود که از این موضوع مطمئن شوم.»
اما این ایام وقایع بهصورت وارونه تکرار میشود، وزارت اطلاعات رژیم آخوندی این بار به نام پدرم و بسیاری از شهدای مجاهد وارد همان جنگ کثیف شده است و میخواهد از محبوبیت آنها سوءاستفاده کند. البته حقانیتی که آنان با خون خودشان بهپای آن مهر نهادند، نخواهد گذاشت دژخیمان با دروغ و دغل بر آن سرپوش گذاشته و از آن بهره ببرند. پدرم از صدر تا ذیل این رژیم را بزرگترین بلای تاریخ ایران میدانست، کما اینکه رهبر مجاهدین را بزرگترین سرمایه تاریخی مردم ما قلمداد میکرد. اکنون هم اوست که از طریق من اقدام به افشای ترفندهای کثیف اطلاعات بیآبروی آخوندی میکند. سابقه چنین دجالیتهایی در رژیم خمینی البته به قدمت موجودیت آن است. چند روز پیش یکی از سرکردگان جنایتکار آن در دهه ۶۰ یعنی موسوی اردبیلی مدفون شد. او هم یکی از دجالانی بود که خودش مجاهدین را شکنجه میکرد و بعد هم میگفت «مجاهدین خودشان، خودشان را میکشند و شکنجه میکنند». حالا اطلاعات بدنام آخوندی باز دارد بعد از چهار دهه شکست مستمر در مسیر دروغ و شارلاتانیزم، همان خط و منش جنایتبار را تکرار میکند. باید به آنها گفت که دیر آمدهاید ای مزدوران جیرهخوار! ما سالهاست ولیفقیه شما که ختم حرامزادگان عالم بود را به زبالهدان تاریخ فرستادهایم و او را روسیاه عالم و آدم کردهایم، شما که دیگر پشه هم نیستید که بخواهید در مقابل کوه استواری همچون سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران ابراز وجود کنید، این دستوپا زدنها قبل از هر چیز مشروعیت ما و فقدان مشروعیت خودتان را جار میزند. بهقول آن دوست که میگفت «وقتی نمیتوانند ما را آلوده کنند، خودشان را بهمثابه ”نجاست مطلق” به ما میمالند تا از این طریق آلودگی ایجاد کنند» عقبماندهتر از اینکه فهم کنند: «کی شود دریا ز پوز سگ نجس؟».
میلاد مسیح، روزی که چشم این جهان بهدیدار پیامبر بزرگ خدا مسیح(ع) روشنی یافت، بر همه شما مبارک.
مسیحیان ارجمند ایران،
هموطنان عزیز، پیروان عیسی بن مریم(ع) در سراسر جهان! میلاد مسیح، روزی که چشم این جهان بهدیدار پیامبر بزرگ خدا مسیح(ع) روشنی یافت، بر همه شما مبارک. راستی که اینروز، عید شادی جهان است، عید امید و عید رستگاری بشر. در این روز تاریخ انسان با خضوع تمام بهمریم عذرا سلام میکند، همان که از رنج و فداکاری او مسیح زاده شد. و الهامبخش رهایی بشر بهویژه رهایی زنان ستمزده شد.
سلام بر مریم عذرا و سلام بر عیسیبن مریم! پیامبری که برای زندهکردن انسانهای مرده و اسیر شده در بهرهکشی و اجبار دینی آمدهبود. پیامبری که برای بیناکردن انسانهای نابیناشده در پس حائلهای از خودبیگانگی و دیوارهای تبعیض و جدایی آمدهبود. پیامبری که علیه دینفروشان شورش کرد و هیچ سازشی را با آنها روا نمیدانست. اما همزمان یاران خود و پیشتازان و بهپاخاستگان را فرا میخواند که با یکدیگر و با مردم خود گذشت در پیش بگیرند. پیامبری که میگفت: «ديگری را مانند خود دوست داشته باش». شما مسیحیان گرانقدری که در سراسر جهان بهیاری ستمدیدگان و همچنین مقاومت ایران بر میخیزید، پیام عیسی را بهگوش جان شنیدهاید که «هر بار كه به كوچكترين برادرم كمك كرديد به من كمك كردهاید». با الهام از او ما برای از میان برداشتن منشأ ستم و سرکوب و فریب و دینفروشی در ایران، یعنی حکومت ولایت فقیه بهپا خاستهایم و برای برپایی جامعهیی بر اساس آزادی، برابری و جدایی دین و دولت كه در آن پيروان همه مذاهب آزاد و برابر باشند، مبارزه میکنیم. باشد که پیام رهایی بخشي كه مسیح الهام بخش آن بود میهن و مردم اسیر ما را فرا بگیرد و ایران در زنجیر را بهآزادی برساند. با همین امید، فرا رسیدن سال ۲۰۱۷ را به مردم همه کشورها بهويژه ملتهای خاورمیانه تهنیت میگویم. سال ۲۰۱۶ سال بنبستهای ولایت فقیه، سال رویش اعتراضهای مردم بهجان آمده و سال گسترش دادخواهی قتلعام شدگان ایران بود؛ و در عین حال سالی که کشورهای منطقه بویژه سوریه مجروح بیش از پیش از جنگ و خونریزی ولایت فقیه رنج کشیدند. باشد که سال تازه، سال شکوفایی آزادیخواهی و آزادی در ایران، سال شکست ولایت فقیه و استبداد و تروریسم آن و سال صلح و آزادی برای مردم منطقه باشد. همه را بههمبستگی با مقاومت مردم ایران فرا میخوانم؛ برای آزادی، برای دمکراسی و آغاز نویی برای همه ملتهای منطقه. سال نو بر همه شما مبارک
زندانیان سیاسی زندان گوهردشت کرج، علی معزی و ابوالقاسم فولادوند از بستگان مجاهدان اشرفی طی نامهیی به تاریخ یکشنبه ۲۸آذر، از رزمندگان ارتش آزادی سوریه و مقاومت آنها در مقابل جنایات رژیم اسد و رژیم آخوندی ستایش کردند. در این نامه آمده است: «ای حلب مقاومت تو را میستاییم. شما بدون آب و نان و غذا بدون دارو و بیمارستان و زیر بمبارانهای سنگین روسیه و حملات وحشیانه ارتش اسد و مزدوران رژیم ایران تا آخرین نفس ایستادید. حفاظت و آتشبسی برای نقل و انتقال مجروحانتان نبود. ندای مظلومیت و استمداد زنان و کودکان گرسنه و زخمخورده حلب پاسخی نیافت و زیر چتر بمباران سنگین روسیه مزدوران رژیم ضدانسانی ایران و نظامیان اسد حلب را اشغال کردند. آنها پس از اشغال، رذیلانه به کشتار و اعدام و ارعاب ساکنان همه چیز از دست داده رو آوردند. این جنایات جنگی خشم و شرم انسان را بر میانگیزد. دلهای ملت ایران و مردم و مبارزان سوری با هم است، زیرا که درد مشترک داریم و هر دو ملت از دیکتاتوریهای مادام العمر ستمها کشیدهایم. شک نداریم آنچه در حلب اتفاق افتاد بر سر اسد و رژیم ایران خراب خواهد شد و کمینگاهی تاریخی است که کار هر دو رژیم را یکسره خواهد کرد. فرصتها برای رژیمهای ایران و سوریه به پایان رسیده، انقلاب در هیچیک از دو کشور نمرده و بهزودی با توفانی از تحولات انقلابی و مردمی هر دو ملت از شر این دو رژیم خلاص خواهند شد. ان ربک لبالمرصاد علی معزی، ابوالقاسم فولادوند زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر کرج (گوهردشت) ۲۸آذر۱۳۹۵٫
در رثای سردار والامقام، مجاهد خلق محمود مهدوی که در ۲۹آذر ۱۳۷۹ درگذشت جویبارهای کوچکسرا، آوازهخوانانی مغرورند. و قائمشهر، در مه دلتنگ خاطرهاش - یک سوی ساحل و یک سوی کوه - محبوبش را مینگرد! «محمود» ش را. بر موجهای خزر زیبایی پرواز مرغ دریایی بر صخرههای البرز پژواک غرش شیر.
تسلیاش میدهم: «قائمشهر دلیر! قائمشهر سرافراز! جسارت سبز رویش و شورش! ای کولی شمالی بیآرام خاطرههای سردارت را اینک، بیشههاییست، از قلبهای گرم گالشها
و کنده شعلهور آتش در «بارو» ی جنگلی میرزا شعله 21تیر از دهانه توپهای ارتش جنگاوران.
محبوب قائمشهر! تندبادهای وطن پذیرش مرگت را سرباز میزنند که آفتاب نگاهت جوانه صلابت را در هر چریک، جاودانه شکوفا میکرد و دهانه آزادی میهن شادی ورود و فتح تو را هزار پرچم در اهتزاز بر فراز خواهد کشید در سوگ صعب تو سردار صحنهی آتش!
جنگل، غمین و بارانی، کهسار، خشمگین و عصیانی کویر، غرق پریشانیست.
یاد مجاهد قهرمان، فرمانده محمود مهدوی:سخنان مسعود رجوی در مزار مروارید ـ اشرف: ”... در تبارنامه سرداران رهایی چقدر میدرخشه محمود مهدوی سردار ارتش آزادیبخش ملی و سرداری از جنگلهای شمال جنگلهای مازنداران و سوار، سردار جنگل کوچک خان قهرمانی از سلسله قهرمانان مؤسس ارتش آزادی رادمردی سر بدار از اونهایی که دل بستند به راه شیر خدا علی مرتضی و... . میدرخشند تا در وانفسای یأس و تسلیم... شرف و آزادگی امید و ایمان و عزم و جزم مردم ایران برای آزادی باشند و برای استقرار حاکمیت مردم... “سخنان مریم رجوی در مزار مروارید ـ اشرف: ”محمود نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد. متبرک باد نامت پس به هیأت گنجی درآمدی بایسته و... . گنجی در گنجینه ارتش آزادیبخش محمود شیر غران بیشههای شمال یل دلاور شهر مجاهد پرور قائمشهر سردار دلیر نبردهای سنگین علیه خمینی دجال، سالار ستبر فروغ جاویدان فرمانده رشید جنگهای آزادیبخش و بالاخره سردار فاتح و مجاهد دلیر نبردهای ایدئولوژیک یعنی نبرد سهمگین با غول ایدئولوژی جنسیت و دستیابی به عنصر رهایی انسان بود».
***
روز بیستم بهمن ماه 1334 محمود در کوچکسرای قائمشهر چشم به جهان گشود. محمود تحصیلات ابتدایی خود را در قائمشهر به پایان رساند. از سال 50 بهدنبال دستگیری یکی از اعضای مجاهدین با سازمان آشنا شد. سال 53 اولین تشکل هوادار سازمان را در دانشکده بنیانگذاری کرد. سازماندهی تظاهرات و اعتراضات دانشجویی علیه رژیم شاه از جمله این فعالیتها است. در همین راستا طرح تنبیه رئیس ساواکی دانشکده را به اجرا درآورد. خبر این اقدام جسورانه در همه استان مازندران پیچید. محمود به همراه 15تن دیگر دستگیر شد. محاکمه این دانشجویان در یکی از بیدادگاه شاه در ساری به افشاگری علیه رژیم شاه تبدیل شد. محمود یک سال و نیم را در زندان ساری بهسر برد؛ در آذر 56 از زندان آزاد شد. او اقدام به راهاندازی تشکلهای هوادار سازمان در بابل، بابلسر، قائمشهر، ساری و آمل نمود. این تشکلها پس از پیروزی انقلاب به مراکز مجاهدین تبدیل شدند. در فروردین سال 61 مأموریت یافت تا به استقرار در جنگلهای مازندران نیروی نظامی مجاهدین در این منطقه را سازماندهی نماید. مردم و یارانش او را به یاد سردار جنگل، «میرزا محمود» خطاب میکردند. بین سالهای 61 تا 64 مجاهد قهرمان محمود مهدوی فرماندهی نیروهای سازمان در استانهای شمال، مشهد، و آذربایجان را به عهده داشت و در گشودن راهها و اتخاذ شیوههای نوین و گسترش مقاومت نقشی تعیینکننده ایفا کرد. پس از انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین در سال 64 محمود با درک محتوای انقلاب صلاحیتهای انقلابیش را در راه نبرد برای آزادی خلق و میهنش بهکار گرفت. او از شایستهترین اعضای مرکزیت و سپس از اعضای هیأت اجرایی سازمان بود. محمود در مهر ماه 64 به نوار مرزی ایران و عراق منتقل شد و مسئولیت فرماندهی سیاسی نظامی استان مازنداران را به عهده گرفت. در عملیات آفتاب در فروردین 67 که لشکر نور چشمی 77 خراسان درهم کوبیده شد. مأموریت تیپ تحت فرماندهی محمود حمله به عمق مواضع دشمن و تسخیر مناطق دو گردان از نیروهای دشمن بود. نبرد چلچراغ و فتح مهران توسط ارتش آزادیبخش صحنه دیگر رشادت این فرمانده و صلابت مجاهد خلق بود. سر انجام در روز 30آذرماه سال 79 محمود مهدوی بر اثر بیماری سرطان چشم از جهان فروبست.
زوزههای وحشت اطلاعات آخوندی در سایت هابلیلیان رژیم: توان این گروهک در مجذوب و اغفالکردن افراد و طعمههای مدنظرشان بهقدری دقیق و حسابشده است که... . یکی از نزدیکان امامخمینی در خاطرهای اشاره میکند: «ساعتها طی چهار، پنج سال با امام صحبت کردم و حتی در حضور امام برای آنها گریه کردم، بلکه راجع به سازمان یا یکی از افراد آنها کلمه تأییدیه بگیرم... .»
رهبر معظم انقلاب معتقد هستند اینها که ادعا میکردند طرفدار مردم و خلق و انقلاب هستند، پرده غلیظی از ریا و دروغ بر کار خودشان کشیده بودند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی زمانی که حضرت امام در اردیبهشت1358 ملاقات با سران این گروهک را موکول به اعلام مبانی اعتقادی و عقیدتی آنها کردند، مسعود رجوی در بیانیهیی رسمی با ادبیات سنتی و به دور از تفسیرهای رایج مجاهدین، دین اسلام و مذهب حقه جعفری اثنیعشری را ارکان عقیدتی مجاهدین معرفی کرد.
حرکتی که باید آن را بهعنوان بزرگترین فریب تاریخ مبارزات صدساله ایران از سوی جریان مجاهدین برای ثبت در تاریخ... مطالعه و تحقیق و تبلیغ کرد.
نگرانی و واهمه امامخمینی از انحراف در اسلام راستین و حقیقی بیشتر از هر مطلبی در 21 جلد صحیفه ایشان ملموس است، بهرغم صلابت و شجاعت بیبدیل در مقابل دشمن آشکار، از تهدید و خطری که از ناحیه افرادی که بهاسم اسلام و مسلمان درصدد ازبینبردن آن برآمده بودند، هراس جدی داشته و در این زمینه هشدارها و تذکرات مکرر و مؤکدی... بعضاً مختصبه گروهک منافقین داده بودند. از همه افراد میخواستند که نسبت به عمق و هدف اعتقادات و افکار انحرافی حساسیت داشته باشند، زیرا این منحرفین و کسانی که میخواهند این مکتب به آخر نرسد، منافقها هستند که بدتر از کفارند.
رهبر معظم انقلاب نیز در یکی از سخنرانیهایشان با دستهبندی منافقین... . تبیین و خطری که از ناحیه این جریان اساس اسلام و انقلاب را در معرض آسیب قرار خواهد داد اینگونه بیان کردهاند: «با پدیده نفاق هوشمندانه برخورد کنید. پدیده نفاق خطرناک است».
مسعود رجوی پس از خروج از کشور در مصاحبهیی با رادیو بیبیسی بر مبارزه و رویارویی با نظام جمهوری اسلامی تأکید داشته؛ اما تنها آغاز مبارزه با نظام جمهوری اسلامی ایران را جنگ مسلحانه و عملیات نظامی قید میکند و سناریوی پایانی و سرانجام مبارزه با جمهوری اسلامی را نه بر اساس مبارزه مسلحانه، بلکه بهگونه دیگری ترسیم میکند که امروزه با گذشت بیش از سی سال از مصاحبه مذکور بدون هر گونه توضیحی گویا و روشن است: «با گل شروع شد با گلوله تمام شد، ایندفعه درست بهعکس خواهد شد، اگر چه با گلوله شروع شد، اما قطعاً با گل خاتمه خواهد یافت. آندفعه خودجوش بود، سازماننایافته بود، ایندفعه سازمانیافته است و در رأس یعنی بهمثابه ستون فقراتش، یک سازمان سراسری مثل مجاهدین حضور دارد که مردم میشناسند».
البته بنیانگذار فقید نظام در نامه معروفشان به آقای منتظری بهصراحت بر این مضمون تأکید میکنند: «بهقدری مطالبی که میگفتید دیکته شده منافقین بود که من فایدهای برای جواب به آنها نمیدیدم.» روشن است که امامخمینی به نوع حرکت منافقین برای ایجاد انحراف و انشقاق در اسلام و انقلاب اشراف داشته و از همان روزهای نخست سال 1358 سعی میکردند افرادی را که میخواهند با سوءاستفاده از اسلام، علیه اسلام و انقلاب خرابکاری کنند، رسوا و معرفی کنند.
اصل اغفال و فریب حداکثری تا جایی [است] که به فرمایش امامخمینی امکان دیکتهکردن دیدگاهها فراهم شود تا در نهایت آخرت و عاقبت فرد را با مخاطره جدی روبهرو کند.
جذب و بهکارگیری حجتالاسلام لاهوتی یکی دیگر از نمونههایی هست که روشن میکند، نزدیکشدن، جذب و تعیین حوزههای فعالیت افراد بر اساس نیازمندی گروهک بنا بر دستور و مجوز تشکیلات منافقین پیگیری و دنبال میشود.
عملکردهای پیچیده و چندوجهی منافقین از ابتدای ظهور و فعالیت در عرصه سیاسی منجر به بروز اشتباهات و تحلیل نادرست از راهبرد واقعی آنان در مبارزه با نظام جمهوری اسلامی شده است.
نوار صوتي ديدار آقاي منتظري جانشين وقت خميني با مسئولان قتلعام ۳۰ هزار زنداني سياسي در سال ۱۳۶۷ كه در 19 مرداد 95 منتشر شد يك سند تاريخي محسوب ميشود که هم تسليمناپذيري و پايداري ستايشانگيز زندانيان مجاهد بر سر پيمانشان با مردم ايران را به قويترين صورت برجسته ميکند و هم گواه انکارناپذير مسئوليت سردمداران رژيم آخوندي در جنايت عليه بشريت و اين نسلکشي بيسابقه است.
انتشار اين نوار موج خشم، اعتراض، پرسش، و يک جنبش دادخواهي را در بين مردم ايران برانگيخته است. هراس از تزلزل فزاينده نظام و اصل ولايتفقيه در بين مردم و گسترش حمايت از مجاهدين سراپاي اين رژيم را به لرزه انداخته است.
اظهارات منتظري خطاب به اعضاي چهارگانه هيئت مرگ که اين قتلعام را «بزرگترين جنايت در جمهوري اسلامي» توصيف کرد و اذعان اين چهار نفر که در حال کشتار زندانيان مجاهد هستند و براي ادامه آن برنامهريزي ميکنند، هيچ ترديدي باقي نميگذارد كه عملكرد اين چهار تن و شمار زيادي از سردمداران رژيم كه دستاندرکار اين جنايت بزرگ بودند با هر معيار و تعريفي جنايت عليه بشريت محسوب ميشود. بنابراين جامعه بينالمللي موظف است آنها را در برابر عدالت قرار دهد. بهخصوص که اين چهار نفر و ديگر مجريان قتلعام زندانيان سياسي که در اين جلسه به آنها اشارهشده از ابتداي حكومت آخوندي تاکنون در بالاترين مناصب قضايي، سياسي و اطلاعاتي قرار داشتهاند. هماکنون پورمحمدي وزير دادگستري روحاني، رئيسي يكي از بالاترين آخوندهاي حكومتي، رئيس آستان قدس رضوي و از كانديداهاي جانشيني خامنهاي است و نيري رئيس دادگاه انتظامي قضات است.
در اين نوار منتظري كه به خاطر همين اظهارات از سوي خميني عزل شد، خطاب به اعضاء كميته مرگ متشكل از حسينعلي نيري (قاضي شرع)، مرتضي اشراقي (دادستان)، ابراهيم رئيسي (معاون دادستان) و مصطفي پورمحمدي (نماينده وزارت اطلاعات) ميگويد «بزرگترين جنايتي که در جمهوري اسلاميشده و تاريخ ما را محکوم ميکند به دست شما انجامشده و [نام] شمارا در آينده جزو جنايتکاران در تاريخ مينويسند» او تصريح ميكند كه «اينکه ما بياييم بدون اينکه فعاليت تازهيي [از جانب زندانيان] باشد اينها را اعدام بکنيم معنياش اين است که… همه دستگاه قضاييمان غلط کرده است.»
انتشار نوار منتظري در بحبوحه کارزار سراسري خانوادههاي شهيدان و زندانيان سياسي به مناسبت بيست و هشتمين سالگرد قتلعام سال ۶۷، که در داخل و خارج کشور طنين گستردهيي پيداکرد، رژيم ولايتفقيه را از چشمانداز مکافات جنايات وحشيانهاش هراسان نمود.
واقعيت اين است كه با انتشار اين فايل بسياري حقايق از پرده برون افتاد و همة دروغها و جعليات آخوندها و وزارت اطلاعات آن براي شيطان سازي از مجاهدين از زبان كسي كه زماني جانشين خميني بوده رسوا شد. انتشار اين نوار، سوخت شيطان سازي از مجاهدين رو نابود كرد.
تأكيد منتظري دراينباره که از مدتها قبل وزارت اطلاعات روي اين قتلعام سرمايهگذاري كرده بود و احمد خميني «از سه-چهار سال قبل هي ميگفت، مجاهدين از روزنامهخوان و مجلهخوان و اعلاميه خوانشان همه بايد اعدام شوند»، شهادت ديگري درباره اين واقعيت است که قتلعام سال ۶۷ يک جنايت برنامهريزيشده عليه بشريت و اباطيل رژيم حاکم و پادوهاي آنکه ميخواهند اين قتلعام را نتيجه عمليات كبير فروغ جاويدان قلمداد كنند و تقصير جنايت را متوجه خود مجاهدين کنند، بر باد داد. يعني اين قتلعام براي بقاء رژيم بوده و بسيار پيش از فروغ جاويدان طراحي و برنامهريزيشده است.
گفتگو با اعضاي هيئت مرگ كه در ۲۴ مرداد ۶۷ كمتر از سه هفته پس از شروع قتلعام صورت گرفت بار ديگر بهوضوح کثرت هولناک شمار اعدامشدگان را فاش ميکند و بر تمام فريبکاريهاي رژيم براي کتمان ابعاد اين جنايت خط بطلان ميکشد.
منتظري ازجمله توضيح ميدهد که: «در (زندانهاي) شهرها همه کارها را کردند و… در اهواز خيلي افتضاح بوده» است.
در چنين شرايطي ضروري است مروري بر جنگ رواني ناظر بر قتلعام زندانيان سياسي در سال 67 و نمونههايي از دروغپردازيهاي مأموران و مزدوران وزارت اطلاعات براي شستن دستهاي تا مرفق آلوده به خون خود، از اين جنايت هولناك داشته باشيم.
اعترافات آمران و عاملان به قتلعام زندانيان سياسي
قتلعام زندانيان سياسي يك نسلکشي شقاوتآميز
گرچه سردمداران و كارگزاران كنوني رژيم آخوندي كه همان آمران و عاملان جنايت قرن يعني قتلعام زندانيان سياسي در ايران هستند، تلاش ميکنند با سكوت 28 ساله و بستن دهانها از آثار آن جنايت تاريخي بگريزند، اما تاريخ چنين فرصتي را به آنان نخواهد داد. خامنهاي، رئيسجمهور وقت رژيم آخوندي طي اعتراف صريح به قتلعام زندانيان سياسي, كه در 15 آذر 67 از راديو رژيم پخش شد ميگويد:
«مگر ما مجازات اعدام را لغو كرديم؟ نه! ما در جمهوري اسلامي مجازات اعدام راداريم براي كساني كه مستحق اعدامند… اين آدمي كه توي زندان، از داخل زندان با حركات منافقين كه حملة مسلحانه كردند به داخل مرزهاي جمهوري اسلامي… ارتباط دارد، او را به نظر شما بايد برايش نقلونبات ببرند؟ اگر ارتباطشان با آن دستگاه مشخصشده، بايد چكارش كرد؟ او محکومبه اعدام است و اعدامش هم ميكنيم. با اين مسئله شوخي كه نميكنيم».
رسانههاي رسمي رژيم از تلويزيون تا روزنامههاي حكومتي وسيعاً توبه و ندامت شاگرد جلاد اوين سعيد شاهسوندي را پخش ميکردند تا اين جنايت را به گردن قرباني بيندازند ازجمله روزنامة اطلاعات در تاريخ 22 خرداد 68 يعني كمتر از يک سال از آغاز قتلعام زندانيان سياسي به نقل از اين شاگرد جلاد در مصاحبه با خبرنگاران خارجي نوشت:
«شاهسوندي اعتراف نمود كه سازمان با زندانيان هوادار خود درتماس بوده و برايشان خط فكري القاء ميكرده است. او افزود اين ارتباط عمدتاً از طريق پيامهاي كتبي و راديويي بوده است».
هاشمي رفسنجاني، رئيسِ وقت مجلس رژيم آخوندي يك روز بعد از خامنهاي در تاريخ 16 آذر 67 طي سخناني كه آنهم از راديو رژيم پخش شد چنين ميگويد: «افرادي هستند كه خيانت ميكنند، مستحق مجازاتند خوب مجازات اعدام ميشوند. بنا داشتند در كشور يك كار تخريبي وسيع را انجام بدهند، خوب آنها مجازات شدند».
بهطور عام از سال 60 بحث قتلعام همواره مطرح بوده و همة زندانيان سياسي به ياد دارند كه لاجوردي، گيلاني، نيّري و همة دستاندرکاران زندان اين موضوع را بارها گفته بودند. از همان سال 60 لاجوردي و همة سردمداران رژيم بارها و بارها روي اين نكته تأكيد كرده بودند كه شما [زندانيان سياسي] از زندان افقي خارج ميشويد! و اين اصطلاح را همة زندانيان رژيم كه بين سالهاي 60 تا 67 در اوين و قزلحصار و گوهردشت بودند خوب به خاطر دارند كه مشخصاً اشاره آشكار به قتلعام بود.
موسوي اردبيلي، قاضيالقضات وقت رژيم آخوندي در تاريخ 15 مرداد 67 طي مصاحبهيي كه از راديو رژيم پخش شد دراينباره گفت: «قوه قضاييه در فشار بسيار سخت است… كه چرا اينها اعدام نميشوند بايد از دم اعدام بشوند. ديگر از محاكمه و آوردن و بردن پرونده محكومين خبري نخواهد بود».
هفتهنامهٌ لبناني المستقبل در تاريخ 6 اسفند 67, به نقل از محتشمي وزير كشور وقت رژيم آخوندي مينويسد:
«دولت ايران رسماً و تقريباً با غرور و تكبر اعلام ميكند كه كلية زندانيان سياسي كه در زندانهاي كشور بودند، اعدامشدهاند. وزير كشور رژيم ايران، علياكبر محتشمي دربارة زندانيان سياسي در زندانهاي ايران با خونسردي ميگويد: ”براي اينکه يکبار براي هميشه ترتيب اين كار (اپوزيسيون سياسي داخلي) داده شود،”تمامي كساني كه دستگير شدند و كساني كه به آنها پيوستند، اعدامشدهاند».
ولايتي وزير خارجة وقت رژيم آخوندي هم گفته بود: «در اين كشور كساني كه (اقدام به مبارزة مسلحانه ميكنند) بايد كشته شوند و اين قانون است… زندانياني كه در ماههاي اخير اعدامشدهاند مجاهدين خلق بودهاند».
روزنامه فرانسوي لوپوئن در تاريخ 17 بهمن 67 و گزارشگر کانال دوي تلويزيون بيبيسي در تاريخ 24 بهمن 67 به نقل از لاريجاني معاون وزير خارجة مينويسد: «لاريجاني در پاسخ به اين سؤال كه ”چند اعدام از اين نوع از زمان آتشبس وجود داشته است؟” گفت: ”من دقيقاً نميدانم. هزار نفر دو هزار نفر چيز زيادي نيست! ما افرادي را در زندان داشتيم كه متهم به فعاليت مسلحانه عليه كشور بودهاند. آنها در انتظار بودهاند و هنوز هم هستند ”».
روزنامة فرانسوي لوموند 11 اسفند 67 نوشت: «…خميني دادستان انقلاب، موسوي خوئينيها را احضار كرد تا به وي ابلاغ كند كه ازاينپس تمام مجاهدين، كه در زندانها يا جاهاي ديگر هستند، بايد بهمثابه محارب باخدا محسوب گرديده و درنتيجه كشته شوند…»
روزنامة روزنامة جمهوري 13 مرداد 78 به نقل از آخوند مهدي كروبي نوشت: «منافقان زنداني كه بر سر موضع خود ماندند، به سزاي اعمالشان رسيدند. منافقان محاربي كه ميبينيم كه عدهيي از ايشان بر مواضع باطل خود پافشاري ميكنند».
روزنامة آريا سال 77 نوشت: «قتلهاي زنجيرهيي به اعدامهاي سال 67 برميگردد و ازآنجا بايد دنبال شود!؟». به دنبال آن خاتمي شياد بهعنوان رئيسجمهور آخوندها، دستور بستن روزنامة آريا را كه ازقضا به باند خودش وابسته بود، صادر كرد. علت اين بود كه اين روزنامه در جريان جنگ و جدال باندي كه آن زمان بر سر قتلهاي زنجيرهيي بالاگرفته بود، با نوشتن مطلبي در بارة قتلعام زندانيان سياسي تمامي آمران و عاملان ازجمله آناني را كه مانند خود خاتمي ماسك اصلاحطلبي بهصورت زده بودند، درخطر قرار داده بود.
نقش كثيف مأموران و مزدوران براي شستن دست آمران و عاملان جنايت بزرگ قرن
تلاشهاي ننگين و کثيف مأموران و مزدبگيران رژيم كه توسط اطلاعات آخوندي تحت عنوان «عضو سابق مجاهدين»، يا «محقق» و «روزنامهنگار» به صحنه فرستاده شدند، هرگز نميتوانند دستهاي خونآلود جلاداني را كه آمران و عاملان اين جنايت بيسابقه بودند، پاك كنند و آنچنانکه آخوندها خواستند، اين جنايت بزرگ عليه بشريت را به گردن قرباني يعني مجاهدين بيندازند.
در اين رابطه سايت ايران ديدبان كه سايت وزارت اطلاعات آخوندي است در تاريخ 10 مرداد 86 در سالگرد قتلعام زندانيان سياسي چنين مينويسد:
«… همهساله در اين روزها دستگاه تبليغاتي مجاهدين… به جاروجنجال و هياهو دربارة اعدام اعضاي اين گروه در سال 1367 ميپردازد و امسال با شدت بيشتري مشغول اين امر است…»
در همين رابطه مأموران و مزدوران رژيم آخوندي در خارج كشور نيز در جهت همين خط وزارت اطلاعات يعني تعويض جاي جلاد و قرباني! بيكار ننشسته و به تكرار همان اراجيف منتها در ماسك اپوزيسيون، مشغولند.
وحدت عمل مزدوران خارج كشوري با رژيم آخوندي! براي تعويض جاي جلاد و قرباني!
مزدور استيجاري نوريزاده ميگويد:
«بعد از پايان جنگ، خميني فرستاد دنبال مهدي بازرگان كه بياييد دولت وحدت ملي درست كنيد، درست جايي كه بازرگان داشت مشورت ميكرد و ميخواستند دولت وحدت ملي درست كنند، مجاهدين حمله كردند، نتيجه چي شد؟ 2700 نفر از خودشان را به كشتن دادند و اون قتلعام وحشتناك سال 67 در ايران راه افتاد، اصلاً نيروهاي ملي، ملي مذهبيها اون نيروي معتدل پسزده شدند و به زندان افتادند. تبعيت رژيم اضافه شد… وحشيگري رژيم اضافه شد، اون قلعوقمعها كه شاهدش بوديد و اون جوانها كه در زندانها قتلعام شدند…». (تلويزيون ايران 25 ارديبهشت 85)
مزدور استيجاري يعني نوريزاده به کثيفترين صورت طوري وانمود ميکند كه گوئي اين رژيم ميخواست استحاله شود! ولي اين مجاهدين بودند كه با عمليات فروغ نگذاشتند!
الآن بعد از 28 سال ديگر همهچيز روشنشده كه اگر رژيم اهل اصلاحات بود تابهحال هزار بار ميتوانست اين كار بكند!
مأمور بدنام وزارت اطلاعات كريم حقي براي پاك كردن دستان خميني و بقيه آخوندها از چنين جنايت بزرگي ميگويد:
«در رابطه با علل و انگيزههاي دست زدن جمهوري اسلامي… نظريههاي مختلفي وجود داره…يك نظريه كه قويتر از نظريههاي ديگه به نظرمي آد بحث عمليات مرصاد يا فروغ جاويدان است… ولي ازنظر فرد من محتملترين اين نظريات كه درواقع رژيم را ترغيب كرد كه اين كار را بكنه همان عمليات كودكانه… مجاهدين تحت عنوان فروغ جاويدان يا مرصاد بود».
شاگرد جلاد اولين سعيد شاهسوندي هم براي عوض كردن جاي جلاد با قرباني در رابطه با قتلعام سال 67 ميگويد:
«انگيزه و زمينه مساعد در اين حركت جنايتکارانه و اين كشتار وسيع را درواقع به شکلي من ميتوانم بگويم سازمان مجاهدين با حمله خودش فراهم كرد. كه درواقع جناح سركوبگر جمهوري اسلامي براي حذف رقيب دست به يك چنين حركتي زد و درواقع حركت سازمان مجاهدين زمينهساز شد ولي اين مسئله را من ميتوانم اينطور بيان كنم عمليات فروغ جاويدان باعث شد كه جمهوري اسلامي به كشتار زندانيان بيگناه به اين معني كه با قانونهاي جمهوري اسلامي با همان مصوبات – درست يا غلط- داشتن دوره محکوميتشان را ميگذراندند…».
مزدوران خارج كشوريِ وزارت اطلاعات در يك كُر هماهنگ با آخوندهاي جنايتكار تلاش ميکنند كه قتلعام زندانيان سياسي را به عمليات فروغ جاويدان مرتبط كنند! اين همان منطق كثيفي است كه ميخواهد از طريق آن جاي جلاد و قرباني را عوض كند، ميخواهد بگويد كه دست از مبارزه برداريد تا جلاد هم نكشد! اينجاست كه دم خروس رژيمي بودن اينها بيرون ميزند! چون از اين حرف اين نتيجه گرفته ميشود كه پس بايد به اين رژيم با همة جناياتش تن داد! اين همان مأموريتي است كه وزارت اطلاعات همة مأموران و پادوهاي شبكههاي داخل و خارج كشور خود را روي آن كوك كرده و ميكند.
البته اين ديگر براي همه روشنشده است! چراکه جداي از شهادت همة شاهدين يعني زندانيان بازماندة قتلعامهاي سال 67 چه مجاهد و چه غير مجاهد، بهوضوح روشن بود که اين قتلعامها قبل از عمليات فروغ جاويدان تصميمگيري، طراحي و زمينهسازي شده بود!
طبقهبندي زندانيان بهعنوان زنداني خطرناك و غير خطرناک، جابهجائيها زندانيان در تهران و به دنبال آن در شهرستانها، تقسيم زندانيان قزلحصار به گوهردشت و اوين بر اساس حساسيتهاي امنيتي، جابجايي در كادرهاي زندان، موضعگيريهاي پيدرپي مهرههاي رژيم كه ميگفتند «اگر تقي به توقي بخوره با يك نارنجك ترتيب شمارا خواهيم داد», همه و همه مبين همين واقعيت است.
همان موقع عفو بينالملل با استناد به گزارشهايي كه از زندانهاي مختلف در تمامي نقاط ايران ازجمله رشت، سنندج، مشهد، اصفهان و شهرهاي ديگر دريافت كرده بود اعلام كرد كه: «قتلعام زندانيان سياسي يك سياست از پيش تعيينشده و هماهنگ بوده و در بالاترين سطوح دولت موردتوافق قرارگرفته است»
خميني بعد از پذيرش آتشبس بايد به شكلي جامعة را كنترل ميكرد. چراكه از روز اول بقاي خودش را روي سركوب و جنگ سوار كرده بود. بنابراين وقتي يك پاية بقايش فروميريزد براي كنترل جامعه بايد كه در جنايت حد شكني كند تا جلوي هرگونه اعتراض مردمي عليه 8 سال جنگ خانمانسوز را بگيرد. خميني با قتلعام زندانيان سياسي ميخواست از پاسخ گوئي به 8 سال دجال گري و شعار جنگ جنگ تا پيروزي فرار كند! و انتقام خودش را از سازماني بگيرد كه جام زهر پذيرش آتشبس را به حلقومش ريخت.
حالا در شرايطي كه در خطيرترين سرفصل مبارزة رهاييبخش مردم ايران، مجاهدان آزادي ستان با ايستادگي بر سرنام و آرمان و خطمشي اصوليشان سهمگينترين آزمايش حيات اين مقاومت در دهههاي اخير را پشت سر گذاشتهاند و با صبر و پايداري پرشكوهشان، بزرگترين دستاوردها و پيروزيهاي اين مقاومت را رقمزدهاند و آخوندها را در سراشيب سرنگوني انداختهاند، اصالت و حقانيت اين مقاومت و اين نبرد تاريخي روشنتر از هميشه اثبات ميشود.
جوشش آن خونهاي پاك که 28 سال پيش مظلومانه در اعماق سياهچالهاي آخوندها به خاک ريخت پشتوانه و تضمين نبرد پرشکوه رزمآوران مجاهد در طي سالهاي گذشته بود.
حقيقتاً كه نابودي اين رژيم در حيات اين مقاومت است و در اين جنگ مرگ وزندگي پيروزي ازآن مردم و مقاومت ايران است.
تا آنجا که به مردم ايران برميگردد، هر چند سال که سپري شود از خواست خود درباره محاکمه يک به يک سران رژيم بر سر اين قتل عام دست برنخواهند داشت.
ملل متحد و شوراي امنيت بايد ترتيبات سياسي و حقوقي محاکمه بينالمللي سران اين رژيم به اتهام جنايت عليه بشريت را فراهم کنند.
«سیمرغ قلّه های کبودم که آفتاب ـ هر بامداد بوسه نشاند به بال من».
«شکرالله پاک نژاد در خانواده یی فقیر در دزفول متولد شد... در سال 1339 وارد دانشکده حقوق شد... به محض ورود به دانشگاه در موضع جنبش قرارگرفت و به علت فعالیتهای وسیع پیگیری که در امر مبارزه علیه دیکتاتوری شاه از خود نشان داد، به زودی توانست مسئولیتهای مهمی در سازمان دانشجویان وابسته به جبهه ملی به عهده بگیرد. از همان سال تا سال 1342 که او را ازدانشگاه اخراج کرده و به سربازخانه گسیل داشتند، یک لحظه دست از مبارزه نکشید. بارها بازداشت شد و به زندان افتاد؛ بارها مورد شکنجه وحشیانه مأمورین قرارگرفت ولی هیچگاه ناامید نشد و از اعتقاد خود برنگشت. او به نیروی لایزال خلق ایمان داشت و همین امر بود که او را در هر شرایطی به مبارزه وا می داشت... در مبارزه به خاطر مردم از همه چیز خود می گذشت و هیچ چیز جز حقّانیت آنها برایش مهم نبود. در تظاهرات اول بهمن 1340 که مأموران ساواک و کماندوهای چترباز، وحشیانه، به دانشگاه هجوم بردند، به قصد کشت او را زدند، به طوری که بعداٌ ناچار شدند خود پیکر تقریباٌ نیمه جانش را به بیمارستان برسانند... عصر همان روز پس از کمی بهبودی نسبی از بیمارستان فرارکرد و از فردای آن روز باز مبارزه را از سرگرفت. در سال 1342 او را به بهانه "اخلال" ازدانشگاه اخراج کرده و به سربازخانه فرستادند... دو سال ناراحتی و مشقّت و شنیدن هزاران توهین و ناسزا از فرماندهان سربازخانه، نه تنها تزلزلی در روحیه او به وجود نیاورد، بلکه او را آبدیده تر و آگاه تر و مصمّم تر ساخت... در سال 1347 از دانشکده حقوق، رشته علوم سیاسی فارغ التحصیل شد... در زمستان سال 1348، او و گروهی از همرزمانش تصمیم گرفتند برای ... کسب دستاوردهایی از تجربیات انقلاب فلسطین، مستقیماٌ در مبارزه مردم آن سامان... شرکت کنند...» (باختر امروز، شماره 8، سال اول، دوره چهارم، بهمن 1349). شکرالله پاک نژاد (که دوستانش او را «شکری» صدا می زدند) و افراد گروهی که با او همراه بودند، به جز چند تن، در ديماه سال 1348، به هنگام خروج غيرقانوني از مرز شَلمچه (خرمشهر)، براي پيوستن به رزمندگان فلسطيني دستگير و زنداني شدند. از اين رو، «گروه فلسطين» نام گرفتند. «ساواك... با ياري جستن از خدمات بي شائبه توده يي ها و در راٌس آن روز آنان آقاي (عباس) شهرياري (به اصطلاح مرد هزار چهره) و با استفاده از اطلاعاتي كه يكي از رابطين گروه پس از دستگيري داده بود» توانست آنها را به هنگام عبور از مرز شلمچه (خرمشهر) دستگير و زنداني كند. «گروه فلسطين» گروهي يكپارچه نبود، بلكه شامل چند گروه كوچک و شماري از چهره هاي مبارز دانشجويي بود كه داراي تمايلات ماركسيستي بودند و نقطه وحدت آنها، باورشان به ضرورت مبارزه مسلّحانه، به عنوان تنها شيوه ممكن مبارزه در شرايط اختناق شديد پس از سركوبي قيام 15خرداد1342 بود كه راه هرگونه مبارزه مسالمت آميز و سياسي را بسته بود. معروفترين فرد گروه ـ شكرالله پاك نژاد (شكري) هم جزء دستگيرشدگان بود. آنان پس از دستگيري براي بازجويي و شكنجه به تهران فرستاده شدند. «شكري در دوران بازجويي در قزل قلعه و اوين تحت شديدترين شكنجه هاي دژخيماني چون عضدي (اسم واقعي ناصري)، حسين زاده (اسم واقعي عطاپور)، يوسفي و امثالهم قرار مي گيرد. مقاومت قهرمانه او درمقابل دژخيمان آريامهري و در سينه نگهداشتن رازها و روابط، زبانزد همگان بود» (دفترهاي آزادي، جبهه دموكراتيك ملي ايران، ويژه نامه شكرالله پاك نژاد، ديماه 1363، ص32). اعضاي دستگيرشده «گروه فلسطين» كه 18تن بودند، در اوايل ديماه 1349 در «دادگاه عادي شماره 3 اداره دادرسي ارتش» به اتّهام «اقدام عليه امنيّت و استقلال كشور» محاكمه شدند. «دادگاه بدوي» راٌي خود را در روز دهم ديماه صادر كرد. سه تن از متهمان ـ شكرالله پاكنژاد (28ساله، حقوقدان)، ناصر كاخساز (28ساله، قاضي دادگستري) و مسعود بطحايي (28ساله، كارگر) ـ به «حبس ابد با اعمال شاقّه» و بقيه از سه تا 15 سال زندان محكوم شدند. «دادگاه تجديد نظر نظامي» كه در روز 26ديماه براي رسيدگي به پرونده متّهمان تشكيل شد، در روز 29ديماه حكم خود را صادر كرد. بر اساس آن، حكمهاي پيشين سه متّهم رديف اول و هفت تن ديگر تاٌييد شد و مدت زندان هفت تن ديگر كاهش يافت و حكم يك تن (محمدرضا شالگوني، 25ساله، دانشجو)، از 5 به ده سال افزايش يافت. روزنامه «لوموند» در روز 21 ژانويه (اول بهمن) نوشت: «هنگامي كه رئيس دادگاه احكام را قرائت مي كرد، محكومين به حبس ابد در حين شنيدن احكام به خواندن سرود انترناسيونال پرداختند» (آخرين دفاع گروه فلسطين در دادگاه نظامي، از انتشارات كنفدراسيون جهاني محصّلين و دانشجويان ايراني، بهمن 1349، مقدمه). دفاعيات شكرالله پاكنژاد هم در «دادگاه عادي» و هم در «دادگاه تجديدنظر» از درهاي بسته «دادگاه نظامي» بيرون رفت و به گونه گسترده يي در ايران و جهان پراكنده شد. «مدافعات شكري به السَنه (=زبانها) مختلف ترجمه شد و دست به دست مي گشت. ژان پل سارتر آن را در مجله خود به نام "عصر جديد" به طور كامل منتشر كرد. هواداران جبهه ملي سوم دفاعيات شكري را به انگليسي ترجمه و توزيع كرده و نكات برجسته آن را در نشريه خود ـ ايران ديفنس ـ كه براي دفاع از زندانيان سياسي در انگليس پراكنده مي شد، انتشار دادند. تمام روزنامه هاي مهم جهان از دادگاه گروه فلسطين و مدافعات شكري سخن گفتند. شكري درهاي بسته دادگاه سرّي را با بيانات سليس و دلنشين خود شكست، اختناق تَرَك برداشت و در جايي كه شايد اعضاي دادگاه، حتي هنگام شور هم جراٌت خواندن دفاعيه او را نكردند، دنيايي از پيام او آگاه شد. ديگر از آن پس محمدرضا پهلوي، شاه مخلوع ايران، لحظه يي آرامش خاطر نداشت. جايي نبود برود و خبرنگار خارجي باشد و از وي در اين باره سوٌالي نشود، به طوري كه درمانده از استيضاح در يك كنفرانس مطبوعاتي در تهران، درمقابل پرسشي در اين زمينه، بعد از آن كه مذبوحانه از "بازگشت نيكخواه به دامان مام ميهن" سخن گفت، با دهن كجي از "شخصي كه به اصطلاح نژادش پاك است"، ياد كرد كه قصد داشته است با رفتن به فلسطين، ما را هم مانند فلسطينيان بي سرزمين كند» (دفترهاي آزادي، ویژه شکرالله پاک نژاد، مقاله هدايت متين دفتري درباره دادگاه گروه فلسطين، ص52). شكري در «دادگاه»، ابتدا، به طور مفصّل درباره «ردّ صلاحيت ذاتي و قانوني دادگاه نظامي درمورد اتّهامات وارده» سخن گفت و سپس به عنوان «آخرين دفاع» ضمن اعتراض به دستگيريهاي بي وقفه «دانشجويان و آزاديخواهان» توسط ساواك و «شكنجه هاي وحشتناك قرون وسطايي» آنان در زندانها، به دستگيري كساني اشاره كرد كه «در دي و بهمن ماه سال گذشته به اتّهام همدري با مردم فلسطين يا همكاري با گروه فلسطين توقيف شدند» كه شمارشان «از صد نفر بيشتر بود كه عدّه يي از آنان پس از محاكمه محكوم و پس از انقضاي مدت محكوميت آزاده شده يا به سربازخانه ها اعزام گرديدند و بقيه يعني، بيش از چهل نفر ديگر هنوز در زندانهاي ساواك به سر مي برند» و در ادامه سخنانش گفت: «... برخلاف ادعاهاي مكرّر دستگاههاي حاكمه ايران مبني بر طرفداري از حقوق آوارگان فلسطين و علي رغم تبليغات دولت درمورد كمك به آنان و گفتارهاي مقامات دولتي در راديو و تلويزيون و نيز مقالات متعدّد مقامات رسمي در طرفداري دولت ايران از دعاوي خلق فلسطين، در اين دادگاه عدّه يي از آزاديخواهان ايران تنها به دليل همدردي با مردم فلسطين محاكمه ميشوند...». شكري در ادامه مدافعاتش به دخالتهاي استعماري دولت انگليس در ايران از پيش از مشروطه تا زمان حاضر پرداخت و نقش تجاوزكارانه آن دولت را در سركوبي «جنبش مشروطه»، «قيام خياباني»، «قيام كلنل تقي خان پسيان»، «و مهمتر از همه، قيام ميرزا كوچك خان» و برقراري «رژيم ديكتاتوري بيست ساله» رضاشاه شرح داد و پس از اشاره به «افتضاح سوم شهريور 1320» به «مبارزات ضداستعماري مردم ايران كه منجر به تشكيل حكومت ملي دكتر مصدق شد» پرداخت و سياست استعماري آمريكا را در كودتاي ضدملي 28مرداد 32 و سالهاي پس از آن، به طور مفصّل تشريح كرد و در پايان آن تاٌكيد نمود: «من شخصاً مي پذيرم كه هدفم كسب تجربه بود تا در زمان مقتضي با آمادگي كامل رزمي، كه ساواك در گزارش خود اين همه درمورد آن تاٌكيد كرده است، به ايران برگردم...». شكري در ادامة سخنانش مي گويد: «در گزارش ساواك و مبتني بر آن، در كيفرخواست بسيار سعي شده است كه اعضاي اين پرونده كمونيست و فعاليتهاي آنان كمونيستي قلمداد شود، غافل از آن كه براي كمونيست بودن شرايطي لازم است كه هيچكدام از متّهمين اين پرونده واجد آن شرايط نيستند. صرف نظر از صفاتي نظير داشتن اطلاعات زياد، شجاعت، انضباط و غيره، كه معمولاً يك فرد كمونيست بايد داشته باشد، مهمترين شرط كمونيست بودن، وابستگي به يك حزب كمونيست است كه من متاٌسفانه واجد چنين شرطي نيستم و اگر دادگاه بخواهد تمايلات ايده ئولوژيك مرا بداند بايد بگويم من يك ماركسيست ـ لنينيست هستم و به داشتن چنين عقايدي افتخار مي كنم...». شكري در ادامه دفاعياتش از شكنجه هاي وحشيانه يي ياد مي كند كه از همان نخستين ساعات دستگيري با آن رو به رو بوده است: «آقاي رئيس دادگاه، اجازه بدهيد براي اين كه روش ماٌمورين ساواك دربرابر متّهمين به داشتن طرز تفكّر مخالف دولت روشن شود؛ براي اين كه بدانيد با آزاديخواهان ايران چگونه رفتار مي شود؛ براي اين كه ارزش بازجويي هايي كه به آنها استناد مي شود، معلوم گردد، قسمتي از شكنجه هايي را كه درمورد شخص من انجام شده، شرح دهم: پس از دستگيري در تاريخ 18 ديماه 1348 فوراً مرا به سازمان امنيت خرمشهر بردند. در آن جا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت كرده و به اصطلاح بازديد بدني كردند. از ساعت 8 بعد از ظهر تا يك بعد از نيمه شب بازجويي تواٌم با مشت و لگد ادامه يافت. فرداي آن روز مرا به زندان شهرباني آبادان منتقل كرده و در يكي از مستراحهاي آن زندان محبوس كردند. يك هفته در اين مستراح تنها با يك پتوي سربازي، بدون لباس و روزانه تنها با يك وعده غذا گذراندم. روز هشتم با دستهاي بسته در يك لندرور سازمان امنيت به تهران، زندان اوين، منتقل شدم. در بدو ورود به زندان، اولين بازجويي همراه با شكنجه شروع شد. بدين ترتيب كه دو نفر به نامهاي رضا عطاپور مشهور به دكتر حسين زاده و ديگري بيگلري مشهور به مهندس يوسفي با چك و مشت و لگد به جان من افتاده و قريب يك ساعت متوالي مرا زدند. بعد مرا روي ميز نشانده و از من خواستند بنويسم كه كمونيست هستم و به كار جاسوسي اشتغال داشته ام و چون من امتناع كردم به دستور عطاپور، دو نفر درجه دار آمده و مرا روي زمين خواباندند و با شلاق سيمي سياهرنگي به جان من افتادند و به اتفاق بيگلري بيش از سه ساعت متوالي با شلاق و مشت و لگد مرا مي زدند و به ترتيب نوبت عوض كرده و رفع خستگي مي نمودند. در جريان زدن شلاق، من دوبار بيهوش شدم. تمام بدنم كبود شده و خون از پشت من راه افتاده بود. بازجويي روز اول بهمن به همين جا خاتمه يافت و روز دوم عيناً تكرار شد... روز سوم در اثر كشيده هاي محكمي كه عطاپور به گوش چپ من مي نواخت، خون از گوش من راه افتاد كه منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من به كلي قوّه شنوايي خود را از دست داده است... در جريان بازجوييهاي بعدي ناخن سبّابه چپ و ناخن كوچك دست راست مرا كشيدند... شكنجه 18 روز ادامه يافت... آقاي رئيس دادگاه من تنها كسي نيستم كه شكنجه شده ام. تمام متّهميني كه در اين جا حضور دارند، شكنجه شده اند... مهندس حسن نيك داوري در اثر شدت ضربات وارده در زندان كشته شد... جرم نيك داوري خواندن كتاب بوده است...». شكري، سپس، درباره سياستهاي سركوبگرانه ارتش ايران، از جنبش مشروطه به بعد، اشاره مي كند و خطاب به گردانندگان «دادگاه نظامي» مي گويد: « ارتشي كه شما درجه هاي افسريش را بر دوش داريد، دهها سال است كه وسيله سركوبي آزاديخواهان و روشنفكران ايران بوده و به عنوان چماق استعمار برعليه ايران به كار رفته است؛ اين ارتش همان ارتش قزّاق است كه به فرمان محمدعلي شاه، به رهبري لياخوف و شاپشال روسي، مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را تارومار كرد؛ همان ارتشي است كه در محاكمه باغشاه افرادي نظير ملك المتكلمين و صوراسرافيل و دهها آزاديخواه ديگر را محاكمه و اعدام كرد؛ همان ارتشي است كه به دستور انگليسيها در سال 1299 كودتاي سوم اسفند را به راه انداخت و ديكتاتوري 20 ساله را برقرار كرد؛ همان ارتشي است كه قيامهاي ضداستعماري خياباني، كلنل محمدتقي خان پسيان و ميرزا كوچك خان را سركوب نمود؛ همان ارتشي است كه افتضاح شهريور بيست را به بارآورد؛ همان ارتشي است كه پس از پايان جنگ دوم قتل عامهاي آذربايجان و كردستان را انجام داد؛ همان ارتشي است كه قيام ملي 30 تير 1331 را به خون كشيد، كودتاي ضدملي 28 مرداد را انجام داد و حكومت ملي دكتر مصدق را ساقط نمود؛ همان ارتشي است كه هميشه ميتينگها و تظاهرات و اجتماعات مسالمت آميز دانشجويان را به خون كشيده است، ياد روز 16 آذر 1332 ـ ياد قندچي، بزرگ نيا، شريعت رضوي، شهداي دانشكده فني ـ و نيز ياد روز اول بهمن 1340، هيچگاه از خاطرها نخواهد رفت. اين همان ارتشي است كه روز 15خرداد 1342 هزاران نفر از مردم بي گناه را در شهرهاي تهران، شيراز، قم، تبريز، مشهد و ديگر شهرهاي ايران كشت، حضرت آيت الله خميني، پيشواي شيعيان جهان و ديگر علماي بزرگ شيعه را پس از مدتها حبس و اعمال فشار آواره و تبعيد كرد؛ همان ارتشي است كه حافظ پيمان سنتو و دهها پيمان استعماری ديگر است؛ همان ارتشي است كه دكتر مصدق، رهبر ملي ايران را بيش از 12 سال در زمان رضا شاه و بيش از 14سال پس از كودتاي 28مرداد زنداني كرده، پس از مرگ وي در زندان حتي از تشييع جنازه او هم جلوگيري به عمل آورد؛ همان ارتشي است كه خسرو روزبه، مظهر جنبش انقلابي ايران را تيرباران كرد، خون وارطانها، سيامك ها، مبشّري ها، فاطمي ها، كريمپورها، بخارايي ها، آيتالله سعيدي ها، نيك داوري ها و هزاران شهيد ديگر به دستور امپرياليستها و به حكم همين دادگاههاي ارتشي ريخته شده است...». شكري در پايان مدافعاتش تاٌكيد مي كند: «در چنين شرايطي كه چنين ارتشي با چنين روشي حاكم بر سرنوشت مردم است؛ در چنين اوضاعي كه دستگاه ساواك رژيم ديكتاتوري فردي، ابتدايي ترين آزاديهاي مردم را از بين برده و هيچ گونه خبري از قانون و حقوق بشر نيست، مردم ايران براي حفظ حقوق خود هيچ راهي جز توسّل به زور ندارند... تاريخ اين واقعيت را به هزار صورت ثابت كرده است كه عدالت و حق هميشه به زور گرفته شده است. اصولاً حق گرفتني است نه دادني... ظالم هيچ وقت به ميل خود دست از اعمال ظلم برنمي دارد، بلكه هميشه مظلوم است كه سرانجام از قبول ظلم سرباز مي زند. رژيم ديكتاتوري ايران مي خواهد با روشهاي تفتيش عقايد قرون وسطايي و سلب هرگونه آزادي، ميهن ما را به صورت يك قبرستان درآورد و درعين حال آرامش ناشي از رُعب و وحشت را به عنوان آرامش ناشي از امنيّت و رفاه معرفي كند، ولي غافل از اين است كه هيچگاه به هدف خود نخواهد رسيد. علي رغم كوششهاي دستگاه جبّار براي ازبين بردن هرگونه صداي آزاديخواهي، مبارزه مردم ايران براي كسب آزادي و گسستن زنجيرهاي بردگي، براي قطع دست امپرياليستهاي غربي و دست نشاندگان ايراني از آن ادامه دارد و اين مبارزه تا پيروزي نهايي ادامه خواهد يافت» (آخرين دفاع گروه فلسطين در دادگاه نظامي، از انتشارات كنفدراسيون جهاني محصلين و دانشجويان ايراني، بهمن 1349، مقدمه). شكري در «دادگاه» نظامي به حبس ابد محكوم شد. او بارها به زير شكنجه رفت تا مگر به ننگ تسليم تن بسپارد، امّا تا به آخر، همچنان كه در آغاز ورود به زندان قزل قلعه گفته بود «سرباز وفادار مبارزه مسلّحانه باقيماند». شكري در زندان، نخستين ماركسيستي بود كه در برابر فرصت طلبان خيانتكاري كه در يك مقطع سازمان مجاهدين خلق را متلاشي كردند، قاطعانه ايستاد و آن عمل را «خيانت به جنبش انقلابي» معرفي كرد. پيوند صميمانه او و مجاهدين، چه در زندان و چه پس از آزادي، همواره برقرار ماند. سفارش هميشگي او به ياران و همرزمانش اين بود كه «مجاهدين خلق را تنها نگذاريد». البته اين پيوند و دلبستگي يك طرفه نبود، رهبران سازمان نيز به او دلبستگي شديدي داشتند. دكتر منوچهر هزارخاني، يكي از ياران نزديك او در «جبهه دموكراتيك ملي» در اينباره مي نويسد: «اگر رابطه "جبهه" با سازمان مجاهدين خلق تا به آخر حفظ شد، علّتش، به نظر من، آنبود كه حفظ اين ارتباط را شكري شخصاً به عهده داشت. بعدها كه با رهبران سازمان از نزديك آشنا شدم، از وزن و اعتباري كه آنها براي شكري قائل بودند و اعتماد بي دريغي كه به او داشتند و اهميتي كه به نظرات سياسي او، در هر مورد، مي دادند، تعجّب نكردم، يكّه خوردم. گمان نمي كنم هيچ يك از مبارزان همزنجير ديگر توانسته باشد بر چنين مقامي نزد مجاهدين دست يافته باشد. البته، اين رابطه عميق سياسي ـ عاطفي يك طرفه نبود و شكري هم سرشار از علاقه و اميد نسبت به مجاهدين بود» (مقاله "جاي خالي شكري"، منوچهر هزارخاني، دفترهاي آزادي، شمارهٌاول). شكري از ديماه48 تا ديماه57 را در زندان و تحت وحشيانه ترين شكنجه ها به سر برد. وقتي در اواخر ديماه57، بهدست نيرومند تظاهرات ميليوني مردم، از زندان آزاد شد، از پيوستن به درياي مبارزه خلق سر از پا نمي شناخت. اين شوق در مصاحبه يي كه خبرنگار كيهان با او داشت و در كيهان 30ديماه57 به چاپ رسيد، به روشني ديده مي شود: «…ماههاي اخير زندان از اين كه سعادت شركت مستقيم در انقلاب ايران را نداشتم، دچار نوعي تأسف بودم، و اكنون كه مي توانم بدون هيچ مانعي در مبارزات مردم شركت كنم، بسيار خوشحالم… اكنون مثل تشنه يي هستم كه فرسنگها راه را با سراب رو به رو بوده و سرانجام به آب رسيده است». شكري پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي، به عكس آن دسته از «ميم لام»هايي كه اولويت دادن به مصالح «وطن سوسياليستي» آنها را از تشخيص مصالح مردم خود ناتوان كرده بود، تشكيل جبهه يي، از گروهها، احزاب و شخصيتهاي مترقي و آزاديخواه و ملي را وظيفه مقدّم نيروهاي انقلابي اعلام كرد و با كمك چندتن از يارانش «جبهه دموكراتيك ملي ايران» را پي نهاد. اين جبهه موجوديت خود را در روز 29اسفند57 ـ سالروز ملي شدن صنعتنفت ـ اعلام كرد. شكري در مصاحبه يي كه خبرنگار روزنامه «اطلاعات» با او داشت، در اين باره گفت: «… بلافاصله پس از قيام، ضرورت تشكيل جبهه يي از نيروهايي دموكراتيك در ميان محافل مترقي ايران احساس مي شد. خطر بازگشت ديكتاتوري به شكلي ديگر؛ خطر تسلّط نيروهاي راست، كه موقّتاً بخش عظيمي از توده ها را در اختيار داشتند؛ خطر تحميل جنگي به نيروهاي مترقي، در زماني كه به هيچ وجه آمادگي آن را نداشتند؛ تسلط عناصر آنارشيستي در ميان نيروهاي چپ… نبودن نيرويي مياني، كه بين چپ و راست حائل شده و از قطبي شدن سريع طيف سياسي جامعه به نفع امپرياليسم جلوگيري كند، و عواملي از اين دست، باعث شدند كه عدّه يي از روشنفكران متعهّد و مترقّي دست به تشكيل جبهه دموكراتيك ملي ايران بزنند، به اين اعتبار، جبهه دموكراتيك ملي ايران مي بايستي از نيروهايي تشكيل شود، كه داراي ماهيت ضدامپرياليستي و ضدارتجاعي، و به عبارت ديگر، ملي و مترقّي باشند» (اطلاعات، 2تير58). در فتنه «ليبرالـ ارتجاع»، كه حزب توده از آغاز پيروزي انقلاب57 به راه انداخته بود تا رژيم خميني را ضدامپرياليست معرفي كند و هر نيروي مخالفي را به عنوان ليبرال و طرفدار امپرياليسم بكوبد، شكري بر مبارزه براي آزادي تأكيد ميكرد و به آن اولويت مي داد. به اعتقاد او، دو وجه مبارزه يي كه جريان داشت ـ مبارزه ضدامپرياليستي و مبارزه براي تحقّق دموكراسي ـ از هم جدايي ناپذير بودند و هرگونه كم بهادادن يا ناچيز شمردن وجه دموكراتيك، مبارزه را از مسير اصلي خود به بيراهه ميبرد. او ميگفت: «به نظر من انقلاب ايران يك انقلاب دموكراتيكِ ضدّامپرياليستي است نه يك انقلاب دموكراتيك ـ ضدامپرياليستي. علت تمايل من به اين نوع نامگذاري اين است كه برخي از گروههاي چپ با جدا كردن مبارزه ضدامپرياليستي از مبارزهٌ دموكراتيك، به آن جا مي رسند كه عملاً لزوم هر نوع مبارزه دموكراتيك را نفي مي كنند… در شرايط كنوني جهان سرمايهداري، هيچ انقلابي نمي تواند انجام شود كه ضدامپرياليستي باشد و دموكراتيك نباشد… ابعاد اين تفكيك… در مبارزهٌ اجتماعي كنوني به آن جا كشيده است كه عملاً هرگونه دفاع از حقوق و آزاديهاي دموكراتيك را نفي كرده و تحتعنوان ليبراليسم و حركت در جهت منافع امپرياليسم سركوب مي نمايند» (مصاحبهٌ عاطفه گرگين با شكرالله پاكنژاد، دي58). شكري در همين مصاحبه مبارزه با ارتجاع را، كه در كمين نابود كردن آزاديها نشسته بود، هدف مقدّم نيروهاي ملّي و آزاديخواه اعلام ميكند: «من هيچ عنصري از راديكاليسم و ليبراليسم در طبقهٌ حاكمه نمي بينم. آن چه حاكميت از خود نشان مي دهد، انحصارطلبي است كه ريشه در ماهيّت خرده بورژوازي سنّتي واپسگرا از طرفي، و بورژوازي بوروكراتيك از طرف ديگر، دارد». شكري در مقاله «قانون اساسي دست پخت مجلس خبرگان، لكهٌ ننگي بر دامان انقلاب ايران» از رژيم خميني و قانون اساسيش به شدّت انتقاد كرد و نوشت: «… اين قانون اساسي با نفي حقوق زنان، با نفي حقوق خلقهاي ستمديده، به طور كلي با نفي حقوق دموكراتيك مردم ايران و با قبول اصل ولايت فقيه، كه عملاً تمام آزاديهاي سياسي و اجتماعي را تعطيل خواهد كرد، نه درخور انقلاب خونين مردم ما و نه در خور عصري است كه در آن ملتها براي آزادي خود به پا مي خيزند. تصويب و اجراي اين قانون نه تنها حقوق و آزاديهاي دموكراتيك، بلكه اساس وحدت ملت ايران را هم از بين برده و ايران را در خطر تجزيه قرار خواهد داد… قانوني كه به وسيلهٌ مجلسي آن چنان ارتجاعي تصويب شود، نمي تواند دموكراتيك باشد. تشكيل خبرگان، بهنظر من بزرگترين دهن كجي نيروهاي انحصارطلب به هدفهاي دموكراتيك انقلاب ايران بود. تصويب قانون اساسي محصول اين مجلس هم در حقيقت مهمترين ضربه بر پيكر دموكراسي و وحدت ملت ما خواهد بود. من اميدوارم شرايطي فراهم شود كه اين لكهٌ ننگ بر دامان انقلاب ايران ننشيند. اميدوارم مردم ما مانع شوند كه نقشه هاي انحصارطلبان كوردل اجرا شود و حكومتي قرونوسطايي بر جان و مال آنان مسلّط گردد» (روزنامهة «خلق مسلمان»، 27آبان58). شكري از همان نخستين روزهاي پيروزي انقلاب، با شناختي كه از عناصر رهبري كننده جديد داشت، پي برده بود كه بهار آزادي ديري نخواهد پاييد و به زودي بيدادِ پاييزِ استبداد شروع خواهد شد. از اين رو، براي رويارويي با ارتجاع هاري كه براي قلع و قمع آزاديها و سركوبي اعتراضهاي مردمي كمر بسته بود، براي تشكيل جبهة وسيع و گسترده يي از نيروهاي ملي و آزاديخواه براي دفاع از دستاوردهاي ارزندة انقلاب، به تلاش پرداخت. از آن جا كه مي دانست ارتجاع براي شقّه كردن نيروهاي درون جبهة خلق مي كوشد تا جدال مذهبي و غيرمذهبي را دامن بزند، به فكر تشكيل جبهه يي افتاد كه نيروهاي مترقي، ملي و آزادي طلبِ مذهبي و غيرمذهبي را كنار هم بنشاند. او در نخستين شمارهٌ نشريهٌ مجاهد كه صفحه يي بهنام «شورا» در آن بود (مجاهد شمارهٌ118، 10ارديبهشت60)، با امضاي «پ.شكوري» به ضرورت تشكيل چنين شورايي اشاره كرد: «انقلاب ايران در آستانهٌ شكست است. مردم رنجديدهٌ ما نگران بليّاتي هستند كه به يُمن حكومت انحصارطلبان دغلباز حزبي، به صورت بيكاري و فقر، جنگ و آوارگي، گرسنگي و فحشا و بالاخره ديكتاتوري و اختناق، گريبانشان را گرفته و دامنهٌ آنها هر روز گسترش بيشتري مي يابد… اينك زحمتكشان ميهن ما، دو سال پس از قيامي درخشان و يكپارچه، دست خود را خالي مي يابند، بدون آن كه در جبين حكومت نور رستگاري ببينند. آنان از قِبَل حاكميت انحصارطلبان، نه نان در سفره دارند و نه اميد در دل، و به زباني ديگر، نه استقلال و نه آزادي… انقلاب اميدي به عوامفريبان حاكم ندارد، سهل است، آنها را به اعتبار عملكرد دوساله شان، عمله هاي ضدانقلاب مي شناسد. انقلاب چه مي خواهد؟ او هم چنان كه در آخرين روزهاي حكومت شاه از حلقوم زحمتكشان فرياد ميكرد "استقلال" و "آزادي" مي خواهد. امّا، پس از دوسال تجربه مصمّم است ديگر به هيچ نيرنگ باز سَفسَطه گري اجازه ندهد كه با جدا كردن اين دو مفهوم از يكديگر، هر كدام را به صورت اهرمي براي فريب و زنجيري براي دوباره بستن دست و پايش مورد استفاده قرار دهد. انقلاب اكنون ديگر مي داند كه "استقلال"، خود را در "آزادي" نشان مي دهد… او خوب مي داند كه آزادي جوهر زندگي است». او در پايان مقاله نوشته بود: «شورا، در اين مرحله مي خواهد زبان انقلاب باشد، بعد محوري براي تجمّع نيروهاي انقلاب و آن گاه است كه مي تواند، در تناسب با ماهيّت خويش، نظامي حاكم، برخاسته از عمق دل و انديشهٌ مردم و انقلاب آنان باشد». شوراي ملي مقاومت در 30تير60 به مثابه «محوري براي تجمّع نيروهاي انقلاب» تأسيس شد. شكري كه سالها در انتظار شكلگيري چنين شورايي در تاب و تب بود، از اينكه سرانجام عرصة تازه يي براي مبارزة مشتركِ همهٌ نيروهاي آزاديخواه و استقلالطلب فراهم آمده است، سر از پا نميشناخت. امّا، تولّد شورا با سركوبي خشن نيروهاي آزاديخواه پس از 30خرداد60 همزمان بود و بيم آن مي رفت كه از آغاز با تهديد نابودي رو به رو شود. فكر انتقال شوراي نوپا و پايه گذاران و همسنگران توانمند و مشتاقي مانند شكري، اين تهديد را خنثي مي كرد. امّا، پيش از آن كه تلاش شكري و كمك سازمان مجاهدين براي خروج او از كشور، به ثمر برسد، در شهريور1360 دستگير و به زير وحشيانه ترين شكنجه ها كشيده شد. كينة اهريمني رژيم درّنده خو از او چندان زياد بود كه مي شد حدس زد كه شكري از اين زندان قرون وسطايي جان به در نخواهد برد. وقتي شكنجه ها نتوانست اين قهرمان فدا و صداقت و پاكباختگي را به زانو درآورد، او را به تيرك تيرباران بستند تا اين فريادِ در گلو شكستة آزاديخواهان و زحمتكشان ايران را خاموش كنند. پيش از اعدام، به هنگام روبوسيِ آخرين، به يكي از همبندانش گفته بود: «روحية خود را از دست ندهيد، در اين موقع بايد شجاع بود». روز 28آذر60 قامت تناور شكري تيرباران شد، امّا، نه تنها از پا نيفتاد بلكه قويتر از پيش قد برافراشت. آرمان بلند و والاي شكري در راستاي مبارزة جبهه يي، اكنون به بار نشسته است. شوراي ملي مقاومت، به همان «مُهر و نشان» كه او مي خواست، «محوري براي تجمّع نيروهاي انقلاب» شده است و مي رود تا، در آينده يي نزديك، «نظامي حاكم، برخاسته از عمق دل و انديشة مردم و انقلاب آنان باشد». در اين روزهاي صلابت و شكوهمندي شوراي ملي مقاومت و استيصال و درماندگي رژيم پابه گور آخوندي، جاي خالي شكري قهرمان، بيش از زمان ديگر در شورا احساس مي شود. نام و يادش جاودانه باد.